-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 20 آذرماه سال 1402 21:37
دزدیدند یا جا گذاشتم لبخندم را ...
-
تولد بیست سالگی
یکشنبه 2 مهرماه سال 1402 01:55
این روزها (مهر ۱۴۰۲) تولد بیستسالگیِ این وبلاگ است. از بیشتر بچههایی که روزی در این وبلاگ مطلب مینوشتند خبری ندارم. بیستسال! زمان خیلی خیلی زیادی است. اینطور تصور میکنم که همهی این چند نفر (برو بچههای نویسندهی این وبلاگ) دور هم جمع هستیم در یک اتاق نیمهتاریک، دور یک میز گرد و کوچک که روی آن یک کیک شکلاتی با...
-
نوزده سال گذشت!
شنبه 2 مهرماه سال 1401 00:00
در غیاب خیلی از بر و بچههایی که روزی و روزگاری در این وبلاگ مطلب مینوشتند و به دور از روزهای خوبی که یکی از دغدغههای همیشگی ما، سر زدن به وبلاگ دوستان یا نوشتن از حالِ دل بود و در ایامی که خیلی از اتفاقات خوب دور شدیم و در گرداب بی رحم گذشتِ زمان اسیریم سر زدن دوباره به اینجا، برای لحظاتی مرهم است. نوزده سالِ قبل...
-
هرچه از دوست رسد، نیکوست!
دوشنبه 21 شهریورماه سال 1401 18:52
می گویند: "هرچه از دوست رسد، نیکوست!" از تو، فقط غم نداشتنت به من رسیده است. نیکوست؟!
-
حال
چهارشنبه 26 مردادماه سال 1401 17:42
ننویسم، حالم بد است. حالم بد باشد بنویسم، خوبم. حالم خوب باشد بنویسم، عالیام، پرندهام. پرواز میکنم. فقط باید حواسم باشد توی آسمان حالم بد نشود، آدم وقتی که دارد پرواز میکند که نمیتواند بنویسد. میتواند؟
-
نگاه
یکشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1401 21:36
به واژهی «نگاه» فکر کن. ببین که چقدر زیباست. با چسبیدن زبان به پشت دندانهای پیشینِ بالا آغاز میشود و با آه خاتمه مییابد. آهی که امتدادش به تو میرسد و گرمایش بر تن و جانت مینشیند و حرارتی که بازمیگرداند و نبضی که تند میکند. شبیه شعر است. آهنگین است. مواج است. همین برای وصف تو کافیست. نگو فقط با یک نگاه؟ نه، نه....
-
هیچ
یکشنبه 27 تیرماه سال 1400 22:58
گریهمون هیچ خندهمون هیچ ...
-
در ستایش غم
جمعه 4 بهمنماه سال 1398 16:32
یک غمی همیشه هست. در اوجِ شادی و شور هم، باز یک غمی هست. این غم نمیگذارد آدمها از هم دور باشند. همین اندکغم است که آدم را دلتنگ میکند. آدم را میبرد بیرون برای خریدن خرت و پرت. آدم را سوار اتوبوس میکند و دور شهر میچرخاند. همین یک ذره غم است که آدم را وادار میکند برای خودش بستنی بخرد، برود آرایشگاه، لباس تازه...
-
حسهای قدیمی
شنبه 22 اردیبهشتماه سال 1397 14:16
به عکسهای قدیمی نگاه میکنم، شاید حسی از آندورها دوباره در دلم زنده شود .
-
گاهی به اینجا نگاه کن
چهارشنبه 14 مردادماه سال 1394 16:18
دلخوشیام این است که حدود صدسال دیگر، همه ما دور هم جمع میشویم. فارغ از همه غصهها و دغدغهها .
-
عادت و عشق
دوشنبه 25 آذرماه سال 1392 19:02
هنوز بعد از سالها نفهمیده ام اول به تو عادت کردم، بعد عاشقت شدم یا اول عاشقت شدم و بعد گرفتار عادت شدم؟
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 5 آبانماه سال 1392 03:50
سهراب به دنبال شهری میگشت ... فروغ خواب دیده بود که کسی میآید ... اما ... شب هنوز هم گویی ادامهی همان شب بیهوده است ... رنج سفر به تن ندهید ...
-
دارد یک سال می شود
چهارشنبه 24 مهرماه سال 1392 22:28
به همان سادگی که آمده بود ... به همان سادگی هم رفت ... فقط ... تمام مرا هم با خودش برد ... ------------ پ.ن : کاش همه ی ما میتوانستیم 43 بار غروب خورشید را تماشا کنیم ...
-
off
جمعه 9 فروردینماه سال 1392 18:48
روزی خواهد رسید که عزراییل پیامک خواهد زد : - نوبت توست و آنگاه گوشی را خاموش کردن هم فایدهای ندارد . ...
-
ما چند نفر
دوشنبه 15 آبانماه سال 1391 20:57
قدیما "این چند نفر" بودیم حالا شدیم اون چند نفر
-
دل من!
پنجشنبه 4 آبانماه سال 1391 12:01
دل من از جنس بلور است حال که آن را به تو دادم لطفا با احتیاط حملش کن
-
تولد نه سالگی این چند نفر
شنبه 25 شهریورماه سال 1391 17:17
چند روز دیگه این وبلاگ که خاطرات زیادی از آدم های مختلف رو همراه خودش داره ، به ٩ سالگی میرسه . این وبلاگ بخشی از بهترین خاطرات من و همهء نویسندگان اونه . خاطرات روزهایی که کمتر از این روزها شلوغ بودند و آدم گاهی می تونست دوکلمه حرف غیر حساب ! فارغ از همه حرف های حساب ، توش بنویسه . اینجا خلوت شده ، برعکس دنیای ما ،...
-
ترک
چهارشنبه 21 تیرماه سال 1391 09:02
دستان گرم و نگاه سرد تو .... احساس من ترک خورده است!
-
و اما عشق ... !
شنبه 27 خردادماه سال 1391 14:09
چه عاشق باشی، چه دوست داشته باشی عاشق بشی، در هر دو صورت اسیری! آزاد باش ... آزاد!
-
warp and woof..
جمعه 25 فروردینماه سال 1391 17:05
رخت ها را میبینی... توی بالکن همسایه.. کاش تو آن گیره رخت بودی و.... من شاید یک جوراب خیس...مرا توی باد رها نمیکردی... جای دندانهایت روی اندامم میماند آن وقت.
-
سرد و گرم
دوشنبه 7 فروردینماه سال 1391 21:13
کدامیک را باور کنم دستان گرمت یا نگاهت سردت را؟!
-
تنهایی ِ نازیبای من
سهشنبه 20 دیماه سال 1390 22:39
میخوام با هر چیزی که میتونم به جون تنهاییام بیفتم و صیقل و جلاش بدم... درخشان و زیباش کنم تا بتونم بهت هدیه بدم. قبولش میکنی؟!
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 16 دیماه سال 1390 10:59
سلام ببخشید مزاحم شدم خواستم ببینم هنوز اینجا کار می کنه!؟
-
خاطره ی تو
یکشنبه 15 آبانماه سال 1390 20:30
کاش می شد خاطره هایت را هم مثل نامه هایت به آتش کشید...
-
اون قدیما حال من بهتر بود ....
شنبه 30 مهرماه سال 1390 00:44
خیلی وقته به اینجا سری نزدم خونه ای که همیشه برام یادآور دنیای از خاطرات خوب بوده و هست هشت سال گذشت ؟ باورش سخته برام ... خوشحالم که اینجا با نوشته های دوستان خوبم پا برجاست سهند ، عادله ، الف کاف و فریاد خاموش سعی می کنم از این به بعد همراه دوستان باشم واقعا به آرامش اینجا نیاز دارم پی نوشت : - ممنونم از عادلهء عزیز...
-
8 سالگی
یکشنبه 24 مهرماه سال 1390 22:20
تولد 8 سالگی "این چند نفر" امسال هم در کمال سکوت و بدون هیچ مهمان و میزبانی برگزار شد. به امید اینکه "این چند نفر" دوباره بهمان روزهای خوش گذشته برگرده.... پ.ن: پاک کردن نوشته های فریاد خاموش، شاید بدترین اتفاق برای "این چند نفر" در سال گذشته بود.
-
...
پنجشنبه 24 شهریورماه سال 1390 22:00
دلم باندازه همان سه نقطه هایی شده است که در پایان نوشته هایم جا خوش کرده اند. برگرد نازنین! تا این سطور دوباره بوی شعر و احساس گیرد...
-
یادمان یادی دور دست..
چهارشنبه 11 خردادماه سال 1390 11:25
با اندکی تاخیر نوشته امشب تقدیم می گردد به همه زنان و دختران دنیا : از همه تان متنفرم..
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1390 23:55
امروز تمام مدت در این فکر بودم٬ که در چهل سالگی یاد کدام عشق لعنتی خواهم افتاد ..
-
حسرت آه های کشیده نشده ..
سهشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1390 23:13
ناگهان بر می گردم و می گویم: - هیچ می دونی من کیم؟ من .. من .. حرفم را می خورم؛ من در سکوتی گزنده راهم را می کشم و می روم او هنوز مبهوت نگاهم می کند. تصمیم گرفته ام که دیگر هیچکس نباشم..