این چند نفر

این چند نفر

نوشته‌های این وبلاگ توسط گروهی از نویسندگان نوشته می شود
این چند نفر

این چند نفر

نوشته‌های این وبلاگ توسط گروهی از نویسندگان نوشته می شود

از کی تا حالا؟V00001-beta

ببخشید آقا

یه شماره می خوام سفارش بدم واسه خطم

فقط اگه ممکنه هیچکدوم از اعداد نکبت تاریخ تولد خودم و همسرم و تاریخ ازدواجمون توش بکار نرفته باشه

پسرک تنها

از خدا خواستم

من از خدا خواستم،
نغمه های عشق مرا به گوشت برساند
تالبخند مرا
هرگز فراموش نکنی
و ببینی که سایه ام به دنبالت است
تا هرگز
نپنداری تنهایی.
ولی اکنون تو رفته ای ،
من هم خواهم رفت 
فرق رفتن تو با من
این است که
من
شاهد رفتن تو هستم

 

م(روزانه هایم)

 

 

موضوع انشاء

پول بهتر است

یا ثروت؟

 

شاگرد تنبل کلاس: پسرک تنها

همین؟!

 

_ عزیزم چرا منو انتخاب کردی ؟!

   اوووم ...چون مجذوب قد بلندو گیسوی کمند و چشمای سیاه و بادومیت شدم.

_ همین !؟

  خب همین که نه لبای قلوه ای و کمر باریک و پوست سفید و لطیفتم بی تاثیر نبود .

_ دیگه ؟!

 خب راستش یه خورده اگه وزنتو کم کنی دیگه ماه می شی .

_ …!

ورونیکا

* صفت برتر





- خدای من
فکر می کنی خالق چون منی بودن لذتش بیشتره
یا مخلوق چون تویی بودن ؟
الحق و الانصاف که در این مورد من از تو بیشتر لذت می برم .


آلبالو

...Bring me to life


می گوید :
ـ وفارا باید از ماهی آموخت که چون از آب دورش سازی می میرد ..
می گوید:
ـ وفارا باید از سگ آموخت که چون لگدی هم نثارش کنی باز دست
از نگهبانیت نمی کشد ..
...
لحظه ای  معشوقه ام  به ذهنم می آید که
روی سگ را هم سفید کرده است..

چیزی ندارم که بگویم ..

 

فریادخاموش

آی لعنتی ها ...

« با شما هستم! شما عوضی ها که عینهو کرم تو هم می لولید و هی از خودتون کثافت تولید می کنید ...شما که همه تون؛ از وزیر و وکیل گرفته تا پروفسور و دزد و سپور؛ از کله سحر تا بوق سگ مثل زالو افتادین به جون هم و واسه یه لقمه نون کوفتی پشت سر هم دخل همدیگرو می آرید و تند تند مستطیل های بهشت زهرا رو پر می کنید!زرتی عاشق هم می شید؛عروسی می کنید؛بچه پس می اندازید و بعد زرتی حالتون از هم بهم می خوره و طلاق می گیرید و فارغ می شید! و باز یکی دیگه! همه اش طمع؛ حرص؛ طمع! کافیه یه نیم نگاه به دور و برتون بیاندازید تا ببینید بوی گندتون همه جا رو برداشته؛ بس که مثل زالو خون همدیگرو می مکید و هر روز خدا خودتون رو پاره می کنید بلکه به ملک و دارائی تون دو زار اضافه کنید و چار تا صفر حساب بانکی تون بشه پنج تا و هی واسه این دنیا امانت داری کنید ... د آخه لامصبا؛ هفتاد سال.. نه! بگو  هشتاد سال...اصلا بگو هفتصد سال!آخرش چی؟ بلاخره هر کدومتون با یکی از این اسامی شیک سکته و سرطان و تصادف ...زحمت رو کم می کنید و انگار که نه انگار که یه موقعی بودید ... یعنی خیلی که زحمت بکشید و خبر مرگتون به خودتون برسید و جون بکنید؛زندگی نکبتی تون از دو رقم بیشتر تجاوز نمی کنه...  بس کنید ..دنیا رو لجن برداشت ... آهای .. با شمام... می شنفید صدامو آشغال ها؟....تا هستید بس کنید... »

«پنجره با شدت بسته شد و زن  ولو شد روی کاناپه . با دست هاش صورتش رو پوشاند و نفس عمیقی کشید .انگار کمی سبک شده بود ...»

 

 توت فرنگی اومد ...