این چند نفر

این چند نفر

نوشته‌های این وبلاگ توسط گروهی از نویسندگان نوشته می شود
این چند نفر

این چند نفر

نوشته‌های این وبلاگ توسط گروهی از نویسندگان نوشته می شود

کاغذ ؛ خط ؛ قلم

 

 بچه که بودم , بعضی وقت ها همینطور الکی  کاغذ می خوردم
بزرگتر که شدم , دستم عادت کرد به , خط خوردن
و حالا کم کم می ترسم از اینکه , اسمم  شروع کند به قلم خوردن ...
 

 

آلبالو

 

تا همیشه...

 

به چی فک می کنی؟

_ هیچی

باور کنم؟

_ نه!

پس بگو.

_ به اینکه باورم نمی شه! به این دارم فکر می کنم...

عجب! چه با مزه. پس بیا با هم بهش فکر کنیم. چون منم باورم نمی شه!

_ چیو ؟

همونی رو که تو باورت نمی شه دیگه!

_ اٍ اٍ اٍ اٍ اٍ ه .... دیوونه. اذیت می کنی ها. به موقع اش تلافی می کنم!

آ خ خ خ خ جون! بیا همین الان تلافی کن اگه راس می گی!

_ نمی شه دیگه، باید سر یه فرصت درست و حسابی...

حیف شد!

_ می دونی، دلم می خواست الان...

دلت می خواست الان یه کاغذ و قلم داشتی و همهء اینایی که باورت نمی شه رو می نوشتی. مگه نه؟

_ آره، کاش می شد...

می خوای بهت بدم؟ دارمااا ! خودکار توو جیبمه. همونی که خودت بهم دادیش. کف دستمم می شه کاغذت! اصلا می خوای رو پیرهنم بنویسی؟؟!! می خوای دولا بشیم و روی رومیزی بنویسیم؟؟!! می خوای رو دیوارا بنویسیم؟؟!!! می خوای....؟؟

_ خیلی خُلی به خدا ! ... دوستت دارم دیوونهء خل چل من!...

هوووم...چقد خوش به حال من...اما نمی دونی که منم...؟ می دونی؟؟

_ نه ، نمی دونم..بهدا یباشکی بم بگو..باشه؟؟ 

باه...شه...!...

_ اون دختره حوصله امو سر برده! از سر شب تا حالا یه بند وایساده اون وسط و داره می رقصه! کوتاهم نمیاد. من نمی فهمم خسته نمی شه؟...

کدومو می گی؟... منکه دختری نمی بینم.. کوووش؟

_ اوناهاش..اون لباس سبزه ... اون جا کنار اون ستونه ...دیدی؟

نه!..ندیدم!..اینجا فقط یکی هس که دیدن داره...اونم همینجا نشسته کنار خودم...

_ .....

نور این فلاشا و ژست و قیافه های لوسی که باید بگیریم منم خسته کرده.. اما یه جاش خیلی با مزه بود..داشتم لبامو فشار می دادم رو هم که پقی نزنم زیر خنده. اونم اون جایی بود که حضرت عالی باید می فرمودین با اجازهء بابا و مامان و خاله و دایی و نوه عمه و دختر عمو بزرگه و شوهر خاله و ....بععععععله!  تا ما با هم دیگه لی لی لی لی لی ...بشیم!!

_ آره خب، اینا که نمی دونن ما از اون شونصد سال پیشم با هم لی لی لی بودیم که! باید یه جوری بالاخره گولشون می زدم...!

خوب کردی... فدای گول زدنت!..

_ فدای گول خوردنت!...

بیرونو دیدی؟ رو شیشهء پنجره ها رو ببین چه بخاری گرفته...دلم می خواست الان...

_ دلت می خواست الان به جای اینکه عین مجسمه نشسته بودیم اینجا می رفتیم زیر بارون دو تایی قدم می زدیم..اونوقت منم انگشتامو که یخ کرده بود گره می کردم توو انگشتای تو و می بردمش توو جیب کتت... بعد تو دوباره شروع می کردی و با اون لحن با مزه که من عاشقشم زیر لب می خوندی...« ...آخه..تقصیر مام که نبود...هر چی بود...زیر سر چشم تو بود.. یه کاره تو راه ما سبز شدی.... ما رو رسوا کردی.. ما رو مجنون کردی... ما رو داغوووون کردی...حالیته؟؟...»

هر چی بود زیر سر چشم تو بود....» می ریم، مگه نه؟

_آره عزیزم...چرا نمی ریم؟

 از امشب...؟

_تا همیشه....

 

نوشتهء والریا

 

خط آبی

 

کی می دونه , شاید یه روز , یکی بیاد , در بزنه
 تق و تق و تق , تق و تق و تق , به در تلنگر بزنه
از پشت در صداش بیاد
صدای آشناش بیاد
کفش پاهاش پاشنه بلند
ابرو کمون , گیسو کمند
گوشه لباش یه تیک واسه , لحظه های بگو بخند
چشاش سیاه , خسته ز راه
صورتش شبیه قرص ماه
کمر باریک , تو دل برو
کنار لبش خال سیاه
انگشتای نازکشو
تق و تق و تق , بزنه به در
محله از اومدنش , بشن خبر
عطر هوای دور وبرش ,
بوی اقاقی بده ,
بوی هوای نعنا های کوچه باغی بده
پوست تنش نازک و رنگ پریده
انگار که رو پوست تنش , هاله ماه کشیده
شرم و حیاش فراوون
موهای زیر چارقدش پریشون
لپاش مثه تربچه
لباش شبیه غنچه
چند تا تار مو , روی پیشونیش آویزون
دندوناش ردیف و میزون
دلش پر از مهر و وفا
نگاش پر از صدق و صفا
دستاش پر از نوازش
بارون عشق می باره از نگاهش
ختم کلوم , خلاصه یه روز
کی می دونه , شاید بیاد پشت در
در بزنه , من نباشم تو خونه
یه خط آبی بکشه به روی در نشونه
تنگ غروب وقتی بیام , نگام بچسبه روی در
اون خط آبی بکنه , این دلو باز در بدر
اونوخ دیگه کار دلم تمومه
ندیدمش , باقی عمر حرومه
اون خط آبی دلمو ببین چه خط خطی کرد
چه کاری با این دل بی صاحاب و پاپتی کرد
حالا منم کنار در , منتظر یه همسفر
من ندیدم اما خدا , کی میدونه , شاید یه روز
یکی بیاد در بزنه
تق و تق و تق ... تق و تق و تق ... به در تلنگر بزنه
از پشت در صداش بیاد
صدای آشناش بیاد
کفش پاهش پاشنه بلند
ابرو کمون ..... ...... ......


نوشته آلبالو

ریشه

وقتشه که یه سفر کنم به اعماق دل
می خوام ببینم ریشه هات از کجا آب می خورن که شاخ و برگت دارن روی خیلی چیزا سایه میندازن
می خوام ببینم باید راه آب رو ببندم یا ریشه رو قطع کنم

از خاطرات پسرک تنها

سکوت گویا

 

خنده های بلند  و کشدار
قطره اشکی که حلقه می زند
سقوطش از چشمانم
و بغضی که در این میان می شکند
تا پنهان شود
و وجودی که پر از اتهام است
پر از آرزوهای کوچک دست نیافتی
پر از فریاد...
می خواهم فریاد بزنم
می خواهم بگویم
می فهمم
درک می کنم
اما سکوت می کنم
شاید سکوتم گویاتر باشد...

نوشته ی شیما

 

بدون عنوان!

 

پرواز در آسمان مهر من می کنی
ولی بر شاخسار عشق‎ دیگری فرود می آیی
تار و پود‎ سپید جامه ات قیمت‎ پروانگی‎ من است.فراموش کرده ای ؟
مهم نیست
سقوطت را که خواهم دید

...پسرک تنها

سلام...

 

برای ورود بعضیا به بعضی جاها، فرش قرمز پهن می کنن..

اونوقت برای ورود بعضیای دیگه به بعضی جاهای دیگه، پلاکارد می زنن ، از این طرف کوچه تا اون طرفو ریسه کشی می کنن، گوسفند قربونی می کنن و شونصد هزار نفر وایمیستن صلوات می فرستن!

برای ورود بعضیای دیگه راه می یفتن تو خیابونا و بوووق.. بوووق.. بوبوق بووووووق راه می ندازن!

برای بعضیام حلقهء گل میارن و می ندازن گردنشون و رو دست حلوا حلواشون می کنن!

...بعضیام هستن که وقتی وارد جایی می شن اونقدر بی سر و صدا و یباشکی(!) میان که اصلا کسی متوجه اومدنشون نمی شه!

از اونطرف خیلی های دیگه هم هستن که...

اصلا ولش کن..

 می دونی؟

از من اگه بپرسی، میگم...مهم چه جوری اومدن و چه جوری وارد شدنش نیست.

 مهم چه جوری موندنه...مهم اینه که یاد بگیری خوب موندنو.. مهم اینه که...

...

غریبه نیستم با اینجا. اما ممکنه برای خیلیا غریب باشم.

پس سلام...

 برای یه ورود بدون فرش قرمز و بقیهء مخلفات!...

یه سلام آشنا...

 

  نوشتهء والریا