دوسم داره
دوسم نداره
دوسم داره
دوسم نداره
دوسم داره
دوسم نداره
....
و گلبرگهای زندگی بدینسان به باد می رود.
نوشته آلبالو
- عروس خانوم وکیلم ؟
عروس رفته زبون مادر شوهرشو بچینه ...
- عروس خانوم وکیلم ؟
عروس رفته زبون خواهر شوهرشو بچینه ...
- عروس خانوم وکیلم ؟
- با اجازه دوست پسرای عزیزم خصوصا شروین جون ... بعععععع له .
هوشولولولو ...مبارکهههه
به پای هم بمیرین ایشالله
حالا خر تو خر با هم برقصیم
( دوماد با لپای سرخ هاج و واج می نشیند و در حالیکه رقص عروس خانومش با شروین جون را می بیند دست می زند )
نوشته آلبالویی که نمی دونه کسی که داره باهش می رقصه زن کیه .
آه ..
عزیزم ..
یه لحظه صبر کن ..
۱..
۲..۳..
۴ ..
...
۸.. ۹..
...
۱۲..۱۳..۱۴..
..
..
۲۱..
۲۲..۲۳..
...
۲۶..۲۷..۲۸ ..
...
ببین ..
من واقعا نمی دونم تو چندمین نفری هستی که دارم بهش قول ازدواج میدم ...
نوشته فریاد خاموش که هنوز می شمرد .. و تا ابد ..
اینکه آدم از یه بلندی پرت بشه و محکم بخوره کف زمین خیلی درد داره ولی , زود همه چیز تموم میشه
اینکه آدم توی آتیش جزغاله بشه و بسوزه خیلی بیشتر درد داره ولی , یه خورده بعد همه چیز تموم میشه
اینکه آدم بیفته توی آب و دست و پا بزنه و خفه بشه بازم خیلی درد داره ولی , زود همه چیز تموم میشه
اینکه آدم وسط یه اتوبان گیر کنه به یه کامیون و همسطح آسفالت له بشه خیلی درد داره ولی بازم همه چیز زود تموم میشه ,
ولی می دونی چیه , چند روزه دارم به این فکر می کنم که
اینکه آدم بمیره و بعد از مرگش یه سری چیزا رو بفهمه , یه سری چیزا که ازش قایم شده بود ,
یه سری چیزا رو ببینه , که توی زنده بودنش روحشم ازون کارا خبر نداشت ,
و اینکه خوب حالیش بشه که توی زنده بودنش چقدر ساده لوح بوده و احمق ,
از همه اینا بیشتر درد داره ,
خیلی بیشتر درد داره
و ازون بدتر اینکه ,
هیچوقت هم تموم نمیشه
شاید به خاطر همینه که تازگی از مردن می ترسم
آخه به احمقانه زندگی کردن و ساده لوح زیستن عادت کردم .
نوشته آلبالویی که تازگی به خیلی چیزای مهم تر فکر می کنه .
توضیح :
* اولین و قدیمی ترین وبلاگمو به خاطر یه موضوع پیچیده شخصی حذف کردم , با تموم خاطرات و نوشته هایی که توی اون داشتم , شاید این یه جور لجبازی با خودم بود ولی به هر حال اتفاق افتاد ,
بعد از دو شب فهمیدم یه نفر دیگه اونجا رو صاحب شده و نوشته های خودشو با استفاده از اسم آلبالو توی اون وبلاگ قرار داده , این اصلا مهم نیست ,
البته خیلی دوست داشتم اون وبلاگ دست نخورده و سفید باقی بمونه ,
مثل کاری که سون آپ با وبلاگ مسیح کرد که ازش ممنونم ,
ولی کسی که وبلاگ رو تصاحب کرده به رخ کشیدن نوشته های خودش از خواسته من براش مهم تره ,
به هر حال گفتن یک نکته رو ضروری می دونم ,
کامران و مهرزاد دوتا شخصیت جدا از هم نبودن
این یه انتقال ساده توی دنیای مجازی بود بین من , و خودم
البته اونایی که بادقت نوشته های منو می خوندند خیلی زود این قضیه رو فهمیدن
دلیل این کارم یه استحاله درونی بود , ولی نتونستم ادامه بدم
چون من و خودم , دقیقا یک نفر بودیم و تلاش من برای جدا کردنشون بی فایده بود
القصه , وقتی از دست دادن رو تجربه کنی , به دست آوردن خیلی شیرین تر به نظر میاد .
توی این دو سه روز یه آرشیو نسبتا کامل از نوشته های قبلی خودم رو توی وبلاگ جدیدم با آدرس (albalo.blogsky.com) جمع کردم ,
من با هرکدوم از این نوشته ها یه خاطره دارم
و البته اینو هم بگم که از این به بعد فقط توی این وبلاگ مطلب می نویسم .
از اینکه توضیحم زیاد شد عذر می خوام .