نیمه شبی سرد ...
زن کنار پنجره ایستاده بود...
پک عمیقی به سیگارش زد و اونو با انگشت های باریک وکشیده اش...پرت کرد توی کوچه...
ته سیگار با صدای دردناکی روی نم زمین که از بارون سر شب خیس بود..
خاموش شد..
زن به آسمون چشم دوخته بود..
خسته بود..
خسته از حجوم خیالی که سالهای سال
عذابش میداد....
این اتفاق براش تکراری شده بود..
توی خیال خودش به جای ستاره ها برق چشمهای آشنایی رو دید..
انگار روی زمین..نمونده بود..
یاد اون روز بارونی افتاد که برای اولین بار زیر بارون..حس کرد شونه های محکمی کنارش هست و دیگه تنها نخواهد موند...
که ناگهان..
-پنجره رو ببند عزیزم...سردمه..
-باشه الان میبندمش..
آروم به روی تخت برگشت..
آغوشی که منتظرش بود...
ولی متعلق به کس دیگه ای بود....
با چشم های بار...خوابش برد..
توی کوچه صدای قدمهایی میومد که به کوچه آهنگ خاصی میداد....
صدای برخورد قدمها به چاله آبی که ته سیگار توی اون افتاده بود به گوش میرسید..
توی تاریکی شب
سایه ی مردی مشخص بود
آروم زانو زد ...
ته سیگار رو آروم از زمین برداشت
توی جیب بارونی اش گذاشت...
و توی تاریکی شب..
فراموش شد....
---------------------
پی نوشت :
برای اولین بار...برای یه سیگار احساس دل سوزی کردم...
نمیدونم...شاید چون واسطه ی یه رابطه شده بود...
این روزا که بارون میزنه...دلم میخوا زیب براون..بخار بشم...
پی نوشت پی نوشت:
از روی دست آلبالو
دیشب از صمیم قلب عاشقت بودم
و امروز تنفر از تو وجودم را گرفته ..
عجب احساس عمیقی که بتو دارم من!
می دونی .. امشب به این نتیجه دردناک رسیدم که دیگه منو نمیخوای.
چجوری بگم .. درواقع چند وقتیه که اینو متوجه شدم..
درک این جریان خیلی هم کار پیچیده ای نبود.
می دونی ..وقتی کسی به قول خودت عاشق یکیه
و همه فکر و ذکرش ـ باز به قول خودت ـ میشه اون یک نفر
و تمام مدت هم اظهار دلتنگی کنه
دیگه خیلی مسخره است که همزمان بخواد
به آدمای اطرافش فکر کنه و دنبال انتخاب یکیشون باشه ..
دکمه ارسال را به آرامی می فشارم ..
سرم را آرام کنار گوشش می آورم
و برای هزارمین بار زمزمه میکنم آن واژگان جادویی را
ـ دوستت دارم..
لبم به زهرخندی می نشیند ناخواسته
آخر تا به کی ..
درمانده ام دیگر از فریبکاری..
لعنت به این مرد ایرانی
که روی فاحشه هایی که با آنها می خوابد هم تعصب دارد ..