این چند نفر

این چند نفر

نوشته‌های این وبلاگ توسط گروهی از نویسندگان نوشته می شود
این چند نفر

این چند نفر

نوشته‌های این وبلاگ توسط گروهی از نویسندگان نوشته می شود

تو در من می دوی..

جای خلوتی بود وسط نیستی.

گفتی:«هستم.»بی صدا تر از سکوت

نگریستم.هیچ نبود.گفتم:«نیستی.»بلند تر از فریاد.

از دور سایه های غریب سیاهی و عدم بود که می آمد و می رقصید.

دلم ریخت.چه کنم با اینهمه نیستی

باز گفتی:«هستم.»تسلیم شدم.با آن همه ظلمت.گفتم:«هستی.تو هستی.این من هستم که نیستم

. گفتی:«غلطی

غلط» بودم

غلط بودم 

 شاید

اما ..

.. تو دستهایم را فتح کرده بودی

تو با شیار های انگشتانم حرف زده بودی .. " پرواز کرده بودی ..

در رگهایم آواز خوانده بودی ...به شوق آمده بودی ...جوشیده بودی

تودر من بازی های کودکانه کرده بودی .. پریده بودی ..زمین خورده بودی.. نشسته بودی .. قهر کرده بودی...

تو درمن راه رفته بودی ..برگشته بودی ..پیچیده بودی ...

با پاهای من رقصیده بودی ... در من قهقهه زده بودی ..بغض کرده بودی ...

تو در من فیزیک و فلسفه و منطق و هنر و تاریخ را ورق زده بودی... تو در من به نتیجه رسیده بودی ..بزرگ شده بودی ..

تو در من هبوط کرده بودی

تو در من قیام کرده بودی ..فاتح شده بودی ..خلق کرده بودی ...

تو در من لبریز شده بودی ..جاری شده بودی ....

غلط» بودم اما ..

« تو در من دویدی ..

تو در من دریدی ..

تو در من کشتی ..

تو در من مردی ..

تو در من متولد شدی » ..

و من ..؟

من دیگر نیستم ..

در تو غرق شدم ...خام شدم..پختم ...سرد شدم ..رها شدم..

در بیست و یک و خورده ای سالگی تو شدم ..

بتاز ..بگو نیستی

بگو غلطی

غلطم ..

غلطی که تو در آنی

غلط تو

خود تو

تو

تو در من می دوی..

جای خلوتی بود وسط نیستی.

گفتی:«هستم.»بی صدا تر از سکوت

نگریستم.هیچ نبود.گفتم:«نیستی.»بلند تر از فریاد.

از دور سایه های غریب سیاهی و عدم بود که می آمد و می رقصید.

دلم ریخت.چه کنم با اینهمه نیستی

باز گفتی:«هستم.»تسلیم شدم.با آن همه ظلمت.گفتم:«هستی.تو هستی.این من هستم که نیستم

. گفتی:«غلطی

غلط» بودم

غلط» بودم 

 شاید

اما ..

.. تو دستهایم را فتح کرده بودی

تو با شیار های انگشتانم حرف زده بودی .. " پرواز کرده بودی ..

در رگهایم آواز خوانده بودی ...به شوق آمده بودی ...جوشیده بودی

تودر من بازی های کودکانه کرده بودی .. پریده بودی ..زمین خورده بودی.. نشسته بودی .. قهر کرده بودی...

تو درمن راه رفته بودی ..برگشته بودی ..پیچیده بودی ...

با پاهای من رقصیده بودی ... در من قهقهه زده بودی ..بغض کرده بودی ...

تو در من فیزیک و فلسفه و منطق و هنر و تاریخ را ورق زده بودی... تو در من به نتیجه رسیده بودی ..بزرگ شده بودی ..

تو در من هبوط کرده بودی

تو در من قیام کرده بودی ..فاتح شده بودی ..خلق کرده بودی ...

تو در من لبریز شده بودی ..جاری شده بودی ....

غلط» بودم اما ..

« تو در من دویدی ..

تو در من دریدی ..

تو در من کشتی ..

تو در من مردی ..

تو در من متولد شدی » ..

و من ..؟

من دیگر نیستم ..

در تو غرق شدم ...خام شدم..پختم ...سرد شدم ..رها شدم..

در بیست و یک و خورده ای سالگی تو شدم ..

بتاز ..بگو نیستی

بگو غلطی

غلطم ..

غلطی که تو در آنی

غلط تو

خود تو

تو

آی لعنتی ها ...

« با شما هستم! شما عوضی ها که عینهو کرم تو هم می لولید و هی از خودتون کثافت تولید می کنید ...شما که همه تون؛ از وزیر و وکیل گرفته تا پروفسور و دزد و سپور؛ از کله سحر تا بوق سگ مثل زالو افتادین به جون هم و واسه یه لقمه نون کوفتی پشت سر هم دخل همدیگرو می آرید و تند تند مستطیل های بهشت زهرا رو پر می کنید!زرتی عاشق هم می شید؛عروسی می کنید؛بچه پس می اندازید و بعد زرتی حالتون از هم بهم می خوره و طلاق می گیرید و فارغ می شید! و باز یکی دیگه! همه اش طمع؛ حرص؛ طمع! کافیه یه نیم نگاه به دور و برتون بیاندازید تا ببینید بوی گندتون همه جا رو برداشته؛ بس که مثل زالو خون همدیگرو می مکید و هر روز خدا خودتون رو پاره می کنید بلکه به ملک و دارائی تون دو زار اضافه کنید و چار تا صفر حساب بانکی تون بشه پنج تا و هی واسه این دنیا امانت داری کنید ... د آخه لامصبا؛ هفتاد سال.. نه! بگو  هشتاد سال...اصلا بگو هفتصد سال!آخرش چی؟ بلاخره هر کدومتون با یکی از این اسامی شیک سکته و سرطان و تصادف ...زحمت رو کم می کنید و انگار که نه انگار که یه موقعی بودید ... یعنی خیلی که زحمت بکشید و خبر مرگتون به خودتون برسید و جون بکنید؛زندگی نکبتی تون از دو رقم بیشتر تجاوز نمی کنه...  بس کنید ..دنیا رو لجن برداشت ... آهای .. با شمام... می شنفید صدامو آشغال ها؟....تا هستید بس کنید... »

«پنجره با شدت بسته شد و زن  ولو شد روی کاناپه . با دست هاش صورتش رو پوشاند و نفس عمیقی کشید .انگار کمی سبک شده بود ...»

 

 توت فرنگی اومد ...