این چند نفر

این چند نفر

نوشته‌های این وبلاگ توسط گروهی از نویسندگان نوشته می شود
این چند نفر

این چند نفر

نوشته‌های این وبلاگ توسط گروهی از نویسندگان نوشته می شود

سیب سرخ


                                       

گاهی اوقات به این نتیجه می رسم که هیچ چیز مال من نیست
و گاهی اوقات هم خوب می فهمم که هیچ چیزی هم به من ارتباط ندارد
من , یک جزء از هیچ بزرگ دنیایی هستم که بدون هیچ دلیلی , و بدون هیچ اراده ای به اینجا تبعید شده ام
درون دست های من , سیب سرخ گاز زده ایست که نمی دانم چطور به دست من رسیده است
و من همینطور سرگردان به همهمه های مبهم اطراف خویش گوش سپرده ام
محیط من را , هاله ای سیاه و غلیظ از دروغ پوشانده است
و بر فراز سرم , آسمانی به وسعتی که نمی دانم
به وسعت ندانسته هایم
و به رنگ آبی , که پس زمینه دست نیافتنی آن است
مثل انتهای خواسته های بی انتهای من
اطرافم را آدم ها گرفته اند ,
که هر کدامشان , مثل من ,
بدون اینکه بدانند برای چه , بر سنگفرشی از باقیمانده مردگانشان , قدم می زنند
و گاهی هم , برای اینکه چیزی گفته باشند
زیر لب زمزمه می کنند : چه هوای خوبی !
من جزء لاینفک دروغ ها و آدم ها و مردگانی هستم که بر سطح توده ای مدور
بر مدار صفر درجه ای به مرکزیت نوری دست نیافتنی
می چرخند
می دانم , روزی , به دلیلی که هیچ ارتباطی به من نخواهد داشت
در حفره ای تاریک , که هیچگاه متعلق به من نخواهد بود
در زیر سنگفرشهایی که خیلی زود , گذرگاه عابران بی خیال خواهد شد
مدفون می شوم
انگار نه انگار که بودنی برایم بوده است
و انگار نه انگار که رفتنی
این موضوع نه به من مربوط می شود و نه به هیچ کس دیگر
این موضوع یک اتفاق ساده است
یک اتفاق ساده مسخره
برای اینکه تنوعی باشد برای گریز از تکرارقدم زدن های بیهوده
و به گمانم کسی هم آن بالاهاست
کسی که مدتهاست کینه از دست دادن یک دانه سیب سرخ را از دلش بیرون نکرده است .


آلبالو

معشوقه رویایی




توی شهر رویا , کی عاشقت کرده باز
کی به تو دوباره , داده دو بال پرواز
باز توی خیالت , عکس کیو کشیدی
عاشق کی شدی که , حتی اونو ندیدی
این کیه که اسم اون روی لباته
نقش عشقش وسط برق چشاته
این کیه که چشماتو رو همه بسته
بوی عطرش لابه لای نفساته
کجا قایم شده که هیشکی ندیده
نکنه قاطی گونجیشکا پریده
شایدم یه جایی , یک گوشه نشسته
واسه دزدیدنت نقشه کشیده
می ری تو اتاقتو درو می بندی
اونجا گریه می کنی یا که می خندی
اون اگه چایی تلخ بعد از ظهره
تو عزیز دردونه شکل حبه قندی
از تموم آدما دلتو بریدی
حق داری , خوبی که از کسی ندیدی
گمشده قلبای عاشق توی این شهر
بهتره بگم : شتر دیدی ندیدی !
حالا تو موندی و یک اتاق کوچیک
پرده کشیده و ساعت و تیک تیک
کاغذ سفید و یک قلم تو دستت
عکشو کشیدی با خطهای باریک
صورتش محوه ولی چه دلبرونه اس
مدل لباش ببین چه دخترونه اس
چطوری ندیده اینطوری کشیدیش
که توی چشاش یه برق عاشقونه اس
عاشقت کرده کسی که یک خیاله
حتی بودنش علامت سئواله
انتظارت واسه بوسه های داغش
کاش می دونستی که یک چیز محاله...
عاشق کی شدی طفلک , عاشق کی ؟
عاشق کی شدی طفلک ... عاشق کی ؟

سروده  آلبالو 

بغض


می خندم که تو نبینی بغض هایم چگونه گلویم را خفه کرده اند.
بغض هایم را نگاه می دارم تا زمانی که تو هم بخندی و بعد من می گریم. آنگاه ببین می‌توانی بخندی بازهم؟




به قلم بابالنگ‌دراز...