این چند نفر

این چند نفر

نوشته‌های این وبلاگ توسط گروهی از نویسندگان نوشته می شود
این چند نفر

این چند نفر

نوشته‌های این وبلاگ توسط گروهی از نویسندگان نوشته می شود

در ستایش غم

یک غمی همیشه هست.
در اوجِ شادی و شور هم، باز یک غمی هست.
این غم  نمی‌گذارد آدم‌ها از هم دور باشند. همین اندک‌غم است که آدم را دلتنگ می‌کند. آدم را میبرد بیرون برای خریدن خرت و پرت. آدم را سوار اتوبوس می‌کند و دور شهر می‌چرخاند.
 همین یک ذره غم است که آدم را وادار می‌‌کند برای خودش بستنی بخرد، برود آرایشگاه، لباس تازه بپوشد، زنگ بزند به دوستش.
تکلیف شادی که مشخص است. شادی بچه بازیگوشی‌ست که از در و دیوار بالا می‌رود. حواسِ آدم را از همه چیز پرت می‌کند. می دود، می‌جهد، قهقهه می‌زند. اما همیشه یک غمی هست که آدم به خاطرش می‌ایستد. صبر می‌کند، می‌نویسد، می‌خواند، می‌سراید، اشک می‌ریزد.
همین غمِ کوچک، خودش ماجراها دارد.
خدا حفظش کند.

نظرات 2 + ارسال نظر
عادله شنبه 5 بهمن‌ماه سال 1398 ساعت 12:57 ق.ظ

الان اینجا برام حس خونه ای را داره که مدتها درش بسته بوده و روی اثاثیه اش خاک نشسته!
ممنون که در خونه احساسمون را باز کردی

خوشحالم از حضورت. امیدوارم از بقیه بچه‌ها هم خبری بشه

مائده شنبه 21 تیر‌ماه سال 1399 ساعت 01:41 ق.ظ

فکر کردی اگه خودگشودگی رو ببندی دیگه پیدات نمی کنم؟ ها ها ها.... پیدات کردم...
المیرا یکی از فانتزی هام اینه که بیام در خونه تون چادر بزنم. مثلا یک سال. بالاخره میای بیرون دیگه... بعد بغلت کنم (میدونم تماس بدنی رو دوست نداری) بعدش نگاهت کنم و دوباره لبخندت رو ببینم... نمیدونی چقدر دلم برای لبخندت تنگه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد