عشق بلندتر از آن است که
زیر کوتاه نگاهی عتاب آور پا مالش کنی
عشق حقیقی تر از آن است که
پشت ابری حیاهای ناراستین پنهانش کنی
عشق یتیم تر از آن است که
به دست رودخانه روزگارش بسپاری
سالها پیش از این در بهاری زیبا در غروبی غمگین در سکوتی سنگین ما به هم بر خوردیم
تو برای دل من آن غروب غمگین آن سکوت سنگین
من برای دل تو آن بهار زیبا
تو هزاران فتنه در نگاهت خفته من به دنبال نگاهت به بلا افتاده
روزها از پی هم , تو جدا از غم و فارغ از غم من و غم دست به هم از گذرگاه زمان می گذریم
تو سراپا شادی غرق در نغمه این آزادی فارغ از سلسله بند نگاهت بودی
دل بیچاره من , در بهاری زیبا , در غروبی غمگین , در سکوتی سنگین
بی خبر گشت اسیر
من در اندیشه ان فصل بهار در زمستانی سرد , با دلی رفته ز دست زیر لب می گویم
کاش می شد به تو گفت : تو تنها نفس شعر من , تو تنها امید دل نا امید من
کاش می شد به تو گفت : تو بمان , دور مشو از بر من , تو بمان تا نمیرد دل من
حیف می دانم من تو همانگونه که بود آمدنت
در بهاری زیبا , در غروبی غمگین , در سکوتی سنگین
دل مجنون مرا زیر پا می نهی و می گذری
من از خدا خواستم،
نغمه های عشق مرا به گوشت برساند
تالبخند مرا
هرگز فراموش نکنی
و ببینی که سایه ام به دنبالت است
تا هرگز
نپنداری تنهایی.
ولی اکنون تو رفته ای ،
من هم خواهم رفت
فرق رفتن تو با من
این است که
من
شاهد رفتن تو هستم
تو میگفتی رنگ عشق قرمزه
یه جاهاییشم آبیه
گاهی هم صورتیه
اما نمیدونم چرا
دفتر خاطرات ذهنمو که ورق میزنم
به قسمتای مربوط به تو که میرسم
همش خالیه
گاهی هم خاکستریه