این چند نفر

این چند نفر

نوشته‌های این وبلاگ توسط گروهی از نویسندگان نوشته می شود
این چند نفر

این چند نفر

نوشته‌های این وبلاگ توسط گروهی از نویسندگان نوشته می شود

* حسی که می دانم




یکنفر هست که مرا دوست دارد
یکنفر آن دورها پشت دیوارهای بلند شهر رویا
یا شاید ، همین نزدیکیها ، زیر پونه های وحشی لب چشمه
یا آن بالاها ، پشت ابرهای بغض کرده پاییزی
یا ، شاید این زیرها ، زیر ریشه های درخت بید ، بعد از یک تصادف تصادفی !
بلاخره هست یکنفری که مرا دوست دارد
شاید چشمانش سیاه باشد یا آبی ، شاید هم سبز تیره با رگه های بنفش
با چشم هایی که لایه های خیس دارد و خیره اش که شوی ، داغی اش تنت را می سوزاند
با چشم هایی شاید خمار ، شاید بادامی و شاید کمی کشیده
یکنفر که مثل همه هست و مثل هیچکسی نیست
با ابروانی نیمه پر ، کمانی و شاید هم صاف و نازک
با گونه های سرخ و گاهی صورتی و برجسته شاید هم کمی برجسته
می دانم که گیسوانش بلند است ، بلند ، مثل موج ، و شاید هم موجی کوتاه
می دانم و ایمان دارم ، یکنفر هست ،
مرا به نبودنش بیم نده ، من ایمان دارم ...
او می آید با پاهای کشیده اش از جاده ای که خاکش بوی نعنا می دهد و از آسمانش باران ریز می بارد
دستهایش پنج انگشت دارد با ناخن های سوهان شده و رگ های بنفش
سوار بر اسبی از خیال های من است و چنگ در یال های اسب مرا به خویش می خواند
دیدمش ، در پس مه ، نیمه شبی که کنج اتاق زیر نور مهتاب خوابم برده بود دیدمش ،
در هاله ای از مه و نور
زیبایی اش را نمی دانم چقدر بود ولی بود ،
زیبا بود و زیباتر از آن این بود که یکنفر بود که مرا دوست می داشت
پوستش رنگ پریده است ، پوستش بوی پرتقال می دهد ، اینطور حس می کنم ، می شنومش
نمی دانم ، مانده ام که من باید می رفتم یا او باید می آمد ، فراموشی ام را نمی بخشم
ولی می دانم که هست ، و ایمان دارم به بودنش ولی ...
لبهایش عنابیست ، شاید هم سرخ  و برجسته با انحنایی نرم ؛ صدایش مثل نسیم است ، ساده ولی سبک
مرا دوست دارد و من نیز ، تنها کسی هستم که او می داند که ، من ، دوستش دارم ، و من ، برای او، همانی هستم که او ، می گوید : یکنفر هست که مرا دوست دارد و من ، همان ، یکنفر هستم ،
چقدر حس شیرین وچسبناکیست ، حسی شبیه خرمالو
صدایش می آید
اسم مرا می داند و .. می خواند ، نرم و ساده ، دل انگیز و شاد ، مثل .. نسیم
می آید یا باید بروم ؟
باز انگار وقت خوابیدن است
فراموشی ام را .. نمی .. بخشم .


 

 آلبالو

* مسابقه محبوبترین وبلاگ ها





۵ وبلاگ محبوبتون رو  به این مسابقه معرفی کنید .

* عصر آدینه




پر خمیازه های خواب آلود
میشوم عصر های آدینه
بازهم یک غروب حزن انگیز
بازهم اشک و آه و آئینه
خاطرات قدیمی و مرطوب
می زند سر به شانه های دلم
دل من هی بهانه می گیرد
چقدر بغض دارد آدینه
جمعه ها بعد از ظهر ؛ غصه  و من
جمعه ها بعد از ظهر ، تنهایی
دست ها توی جیب و سر پایین
منم و کوچه های هر جایی

 

آلبالو

* تب





تو شهابی
من شب
تو شرابی که به یک جرعه نگاه
می دوانی در من
شعله سرکش تب ...


آلبالو

دنبالنوشت :
- یادش بخیر اون روزا ...