این چند نفر

این چند نفر

نوشته‌های این وبلاگ توسط گروهی از نویسندگان نوشته می شود
این چند نفر

این چند نفر

نوشته‌های این وبلاگ توسط گروهی از نویسندگان نوشته می شود

!..Oh yes!But just face to face

 

ـ می دونی چیه..وقتی این واکنشها و موضع گیری هاتو می بینم کلی احساس
خوب بهم دست میده ..
حس می کنم حرفام به یه گوشه وجودت که میخوای پنهونش کنی چنگ انداخته..
...
 راستی.. هوا داره سرد میشه ..می خوای لحافو بندازم روت؟
زیرچشمی نگاهی به من می اندازد و تن برهنه اش را کمی جابجا می کند ..
 ـ آره ..مرسی

 

فریادخاموش

* یادی از یک دوست قدیمی




- سلام خانوم پینوکیو ...
ببخشید , می تونم بپرسم شما هفته ای چند بار دماغتونو عمل می کنید !؟

" نوشتهء یک متهم که حالش از پری مهربونی که دروغا رو ماست مالی میکنه به هم میخوره "


* انتخاب آلبالو از آرشیو آذرماه سال 82 به یاد روزهای خوب قبل

* یادی از یک دوست


- سلام عرض شد خانوم پینوکیو
میشه بپرسم شما هفته ای چند بار دماغتونو عمل می کنید ؟


 " نوشته ای از یک متهم که حالش از پری مهربونی که دروغا رو ماست مالی میکنه ، به هم میخوره ..."


* انتخاب آلبالو از آرشیو آذر ۸۲ به یاد روزهای خوب گذشته

آهن ربا!





 ـچرا دیگه مثه آهن ربا نمی چسبی بهم؟!

اوووم ...خوب چون اون اوایل تو موج مثبت بودی منم منفی .

ـخب؟!

خب نداره دیگه حالا که اون اوایل نیست!

...

 

ورونیکا

 

?just a second?!are u sure


ـ کمک می خوای؟
...
همانطور که تند و تند شلوارش را بالا می کشد با گوشه چشم به
سوتین قرمزی که روی تخت افتاده اشاره می کند..
ـ آره ..مرسی 

 
فریادخاموش

...After that day

...
دیگر زخمه گیتار هم زخم درونم را مرهم نمی کند..
دیگر فریاد خاموشم در های و هوی درونم ذره غوغایی بپا نمی کند..
دیگر هق هق های گاه وبیگاه شبانه ام را فاصله ای نیست..
دیگر بغض سکوتم حتی چینی ترک خورده قلبم را  نمی لرزاند..
دیگر اندام خسته ام طرح مواج رودی خشک را لحظه ای تداعی نمی کند ..
دیگر خروشان امواج درونم بر بستر گونه های تکیده ام شوره زاری بپا نمی کند..
دیگر لرز اصواتم ویرانه دلی را هم لرزه گر نیست..
دیگر چشمان بی فروغم اینه تمام قد اندوه آن پسرک دوره گرد هم نیست..
...
بعد از این دیگر هیچ چیز هیچ هم نیست..

 

فریاد خاموش

...hey honey..! just a second

 

ـ سلام ..
و دستم را به طرفش دراز میکنم
نگاهی می کند .. خیلی شیک دستش را می کند توی جیبش..
.....
.....
کمک می خوای؟
همانطور که با تردید به بالا رفتن از پله ها فکر می کند زیر چشمی به من
که دستم را به سویش دراز کرده ام نگاهی می کند و می گوید:
ـاره ..مرسی

 

فریادخاموش