نگاهم به روی میز می افتد..
گوشه ای،شاخه گلی سرخ
ـ خشکیده و رنگ پریده ـ
آن سو تر، شکلاتی بمانند قلب
ـ کرمها درش حمله ور ـ
و به گوشه ای دیگر ، کارتی
ـ جملاتی منقوش بر آن ـ ؛
....
چشمان خسته ام را می بندم و خود را به هجوم بی امان خاطرات می سپارم ..
بعد از چند روز جستجو در کتابهای لغت به دنبال یافتن
واژه ای که به بهترین شکل بیانگر وضعیت فعلیم باشد بالاخره موفق شدم..
ْ دیوث ْ