این چند نفر

این چند نفر

نوشته‌های این وبلاگ توسط گروهی از نویسندگان نوشته می شود
این چند نفر

این چند نفر

نوشته‌های این وبلاگ توسط گروهی از نویسندگان نوشته می شود

مسخره!

و خدا پنج موجود مسخره را خلق کرد :

۱- کوآلا :‌ چون چوب بامبویی که میخورد‌، فاقد ارزش غذایی است .
۲- عاشق هایی که مثل کوآلا همدیگر را بغل میکنند و پیشتر نمیروند چون میخواهند ثابت کنند که عشقششان چیز خیلی خیلی پاکیست! 
۳- آنهایی که ادای عاشق ها را در می آوردند .
۴- دختران پانزده ساله ای که برنزه میکنند و دامن میپوشند و میآیند تا کسی عاشقشان شود .
۵- کسانی که عاشق آنها میشوند!


متهم

زندگی الا کلنگی!

 
نوشته مشترک بابالنگ دراز و متهم

بالا
پایین
...
بالا
پایین
...
بالا
پایین
...
بالا
پایین
...
بالا
پایین
...
بالا
پایین
...

....
....
....
 خوب دیگه بازی بسه! :





احساسات خفن فوران یافته یک عاشق پست مدرن!


وای...
میدونی؟
اون طعم شیرین لبات ...
خواهش درون چشمات ...
پستی و بلندیهای بدنت ...
گرمای گونه ات ...
حس گس نوازش هات...
وای ٬ اون پیچش مژه هات وقتی اون رو میبندی ...
و نجوای زمزمه هات...
و بر روی هم غلطیدن هامون ٬
هیچ وقت
هیچ وقت
هیچ وقت

یادم نمیره
از الان و تا همیشه ....
فقط
...
...
...
...
...
...
...
...
...
...
...
...
...
فقط٬
فقط چیزه
اوم
...
...
...
اوم
راستی٬
اسمت چی بود؟




نوشته یک متهم فراموش کار

به دروغ هم میشه دلخوش بود...




هنوز هم میشه دوست داشت ٬
هنوز وقتایی پیش میاد که دلت واسه یکی می تپه ٬
هنوز هم میشه گفت : دوستت دارم ٬
هنوز هم میشه از عشق نوشت ٬
هنوز هم میشه دلخوش بود ...

عشق! هنوز هم٬ ‌تو همون بزرگترین دروغ جهانی!



نوشته یک متهم که هنوز هم میخواد بنویسه ...

بچگیمون یادت نره!

پیشکش به تکیلا ی عزیز که صحبت با اون منو می بره به کودکی...




من و  یه دنیای غریب ، تو این شبای سوت و کور
خاطره های در به در ، خاطره های دورِ دور

تو ذهن من وول میخورن ، خاطره های کودکی
لواشک و قهقهه و  ، آدامسای بادکنکی

بازی گرگم به هوا ،  جر زدن منِ کلک!
گل کوچیک و پنجره ها !، به جون خریدن کتک!

صف بستن تو مدرسه، انگولکِ همیشگیم
بابا همیشه نون داره !... اگه بخوایم دروغ بگیم!!

مامان داره آش می پزه ، آش رشته های داغ داغ ......
من و یه دنیا خاطره ، تو این اتاق بی چراغ!

این روزا ، توی شهر ما ، قحطی آدم برفیه
عشقا دروغکی شدن ، دوست دارم ها حرفیه!

بز بز قندیمون کجاس ؟ گرگه به جای بز شده
بانوی خوب عشق من ، جادوی شهر اُز شده !

هنوز صدای شیهه اسب زورو تو گوشمه
آهای رابین ! بدون تو ، جنگل ما جهنمه!

میخوام جلوی عکس تو ، یواشکی ولو بشم!
برای دزدیدن تو ، دلم میخواد زورو بشم!

دوست ندارم گنده بشم ، مثل گالیور آس و پاس
کی گفته که این گالیور ، عاشق فلرتیشیا س؟

تو کار خوب عشقمون ، آدم بدا دقیق شدن
دشمن همیشه دشمنه ، رفیقا نارفیق شدن  !

تو دوری از من و دلم ، برات گرفته نازنین !
بچگیمو به من بدین ، فقط همین ، فقط همین!


دی ۱۳۸۲- پویا


 

وقتی درد را از نزدیک لمس میکنیم


بوم
.......
.......

آوار ...
زخم ...
جیغ ...
خون ...
درد ...
گریه ...
مامان ...
بوق ...
آمبولانس ...
ضجه ...
شیون ...

مرگ
مرگ
مرگ
مرگ!



:دخترم مادرت مرد!
:خانوم! چشمای پسرت رو ببند ٬ تموم کرده!


معذرت می خوام از همه
هر وقت میومدین اینجا با نوشته هایی مواجه میشدین که ...
بگذریم ...

شاید اینجا جای نوشتن این جور حرفها نیست ٬‌اما...
نمیدونم تا حالا جون کندن یه آدمو جلوی چشماتون دیدین؟
یا رفتن یه عزیزی رو جلوی نگاهتون؟
نمیدونم تا حالا اوخ شدین یا نه؟


اما ٬ این دفعه رو تو رو به خدا٬‌  خواهش میکنم ٬‌التماس میکنم که کمک کنین . نمی گم چه جوری ..هر جوری که میتونین...
میدونم که میدونین درد چیه !




متهم از طرف این چند نفر


قصه گو!

ترانه زیر به کامران و نوشته های آلبالوییش پیشکش میشود ...



اونی که با چشم گریون، عاشقونه مینویسه
مینویسه وقتی چشماش ، از عبور غصه خیسه
خالی از خاطره مونده ، تنها کارش انتظاره
میون این همه پاییز ، در به در پی بهار ه
مینویسه ، چون نوشتن واسه اون تیر خلاصه
واسه جرمی که نکرده ، قصه هاش خود تقاصه

مرد قصه گوی قصه ! چرا بی صدا نشستی؟
بنویس ! بغضتو بشکن! که بدونن زنده هستی!

بنویس : از تو و از من ، از شبای نیمه روشن
شب جون دادن شعله ، بوی عطر آخرین زن
بنویس: که خیلی وقته ، کسی عاشقی نکرده
قربون مردای عاشق، قربون هر کی که مرده
بنویس : دزدیدن از ما، جون پناه هق هقم رو
اون همیشه با منِ من ، اون همیشه عاشقم رو

مرد قصه گوی قصه ! چرا بی صدا نشستی؟
بنویس ! بغضتو بشکن! که بدونن زنده هستی!

ننویس : تو این زمونه، دلای آدما صافه
تیغ لوطی ، مدتی هست که گرفتار غلافه!
ننویس: از تو نوشتن، تنها چاره س، تنها کاره
آخه اون بهار گریون ، گریه هاتو دوست نداره
میدونم هق هق واژه ، همدم اشک چشاته
هر جای دنیا که باشی ، این ترانه چشم براته ...

مرد قصه گوی قصه ! چرا بی صدا نشستی؟
بنویس ! بغضتو بشکن! که بدونن زنده هستی!

 

آذر۸۲-ساحل دریای طوفانی خزر - پویا