این چند نفر

این چند نفر

نوشته‌های این وبلاگ توسط گروهی از نویسندگان نوشته می شود
این چند نفر

این چند نفر

نوشته‌های این وبلاگ توسط گروهی از نویسندگان نوشته می شود

درست شبیه نقاشی ...



یه کاغذ سفید می خوام , با یک مداد نقاشی
اینجا رو صندلی بشین , خسته نشی یهو پاشی
من روبروت میشینمو , تو هم نگاه کن تو چشام
آها , آره , یه خورده کج , همینطوری باید باشی
خب اینطوری نیگام نکن دست و دلم پیچ میخوره
باید یه طوری بشینی , که خیلی دلبر نباشی
خوبه , همینطوری بشین , خب , از کجا شروع کنم؟
چطوری نقاشیت کنم , که توی دفترم جاشی ؟
یه خورده رنگ میخوام واسه , کشیدن رنگ چشات
رنگ شبو , من از کجا بیارم ای شاخ نبات ؟
ابروهاتو من چطوری , اینجور کمونی بکشم ؟
دستم همش خط میخوره , فدای عطر نفسات
رنگ لبات چه رنگیه , سرخه یا رنگ صورتی ؟
اون چینای کنج لبات , سایه داره یا خط خطی ؟
چال روگونه هاتو من , چطور رو کاغذ بیارم ؟
فک می کنم کشیدنش , وقت ببره یه ساعتی !
به جای برق تو چشات , میشه ستاره بکارم ؟
ناز نگاتو میشه از , کتاب حافظ بیارم ؟
موهات یه جوری تاب داره , که با قلم در نمیاد
این تابو با چی من آخه , میون موهات بذارم ,
شیطونیه تو خنده هات خیلی قشنگه اما من
کشیدن این یکی رو اصلا دیگه یاد ندارم ,
........
این کاغذ سفیدتو , اینم مداد نقاشی
من میشینم کنارتو , تو هم باید پیشم باشی
باشه قبول , نمی تونم , سخته آخه .. چیکار کنم ؟
عاشقی آسون تره از , کشیدن یه نقاشی
تموم خوبیاتو که , نمیشه یک جا جمع کنم
تو دفنرم جا نشدی , باید که تو دلم جاشی
دلم یه کاغذ سفید , چشات مداد نقاشی
خودت باید شروع کنی , خسته نشی یهو پاشی ...


نوشته آلبالو

کلاغ سیاه پاپتی




کلاغه دلش گرفته بود
کلاغ سیاه پاپتی
پرید روی شاخ درخت
گفت : غار و غار
از یه جایی صدا اومد
که : زهر مار
بغض کلاغه ترکید
یه قطره اشک
از روی گونه هاش چکید
قطره اشک
لابه لای پرای سیاه
گم شد و رفت
یه تیکه سنگ
از تو حیاط یه خونه
اومد و اومد
نشست رو سینه کلاغ
قلب کلاغه ترکید
کلاغه افتاد رو زمین
یه صدا اومد:
اون کلاغ زشتو ببین ..
کلاغه چشاش تار شده بود
همه جا ها رو سیا میدید
عین خودش
زشت و سیاه و خط خطی
کلاغه مرد
...
کسی نفهمید که کلاغ
دلش خیلی گرفته بود
آخه شب قبل
یه گربه ناز و ملوس
بچه هاشو گرفته بود
کلاغه هم دلی داشت
همدم و همدلی داشت
کلاغه هم عاشق بود
کلاغ سیاه پاپتی
زشت و سیاه و خط خطی
واسه خودش کسی بود
کی از دل کلاغه با خبر بود ؟
کی حالشو می فهمید
حیف کلاغ پاپتی
با رنگ زشت و خط خطی
...
راستی مگه ما آدما
از دل هم خبر داریم ؟
ما آدمای رنگارنگ
زشت و قشنگ
رد میشیم از کنار هم
سلام و علیک
حالت چطوره اصغری ؟
حرفای بیخود میزنیم
خنده هامون شیشه ایه
درد دلامون الکی
عاشقیمون , دروغکی
ما لای دودا گم شدیم
تصویرامون خیالیه
هرچی که داره مغزمون
شکلکای سئوالیه
دل چیه ؟ یک تیکه خون
پر از : نرو , پیشم بمون ...
دلم میخواست کلاغ بودم
همون کلاغ پاپتی
زشت و سیاه و خط خطی
پر میزدم تو آسمون
کسی نمی گفت که : بمون
می پریدم رو یه درخت
گریه می کردم : غار و غار
پشت سرش یه زهر مار
حداقل این فحشه که راستکی بود
اینجوری هیچکسی دلش
واسم الکی نمی سوخت
کسی برام
لباس پادشاه توی قصه ها رو نمی دوخت
نه عاشق کسی بودم
نه کسی عاشقم بود
کلاغه تنهایی بودم
گمشده تو شهر دود
اشک کلاغو هیچکسی
نمی تونه ببینه
حال دلش ؟!
عجب ..مگه حالی واسش میمونه ؟
دلم میخواست کلاغ بودم
تا که یه روز
زخم یه سنگ راستکی
که درد اون بهتره از زخم زبون آدما
دلم رو با تموم این نگفته هاش
بترکونه
کسی دلش واسه کلاغ زنده که نمی سوزه
کسی دلش واسه کلاغ مرده هم ,نمی سوزه
...
صبح سحر
یه رفتگر
کلاغه رو انداخت لابه لای آشغالا
کلاغه با دلش پرید تو قصه ها
دلش نگو , یه تیکه خون
پر از :
برو
پیشم نمون .

نوشته آلبالو

گناه




من تا حالا
گلی رو نچیدم به خدا
حالا شما بگین
جای من جهنمه ؟

آلبالو