این چند نفر

این چند نفر

نوشته‌های این وبلاگ توسط گروهی از نویسندگان نوشته می شود
این چند نفر

این چند نفر

نوشته‌های این وبلاگ توسط گروهی از نویسندگان نوشته می شود

بچگیمون یادت نره!

پیشکش به تکیلا ی عزیز که صحبت با اون منو می بره به کودکی...




من و  یه دنیای غریب ، تو این شبای سوت و کور
خاطره های در به در ، خاطره های دورِ دور

تو ذهن من وول میخورن ، خاطره های کودکی
لواشک و قهقهه و  ، آدامسای بادکنکی

بازی گرگم به هوا ،  جر زدن منِ کلک!
گل کوچیک و پنجره ها !، به جون خریدن کتک!

صف بستن تو مدرسه، انگولکِ همیشگیم
بابا همیشه نون داره !... اگه بخوایم دروغ بگیم!!

مامان داره آش می پزه ، آش رشته های داغ داغ ......
من و یه دنیا خاطره ، تو این اتاق بی چراغ!

این روزا ، توی شهر ما ، قحطی آدم برفیه
عشقا دروغکی شدن ، دوست دارم ها حرفیه!

بز بز قندیمون کجاس ؟ گرگه به جای بز شده
بانوی خوب عشق من ، جادوی شهر اُز شده !

هنوز صدای شیهه اسب زورو تو گوشمه
آهای رابین ! بدون تو ، جنگل ما جهنمه!

میخوام جلوی عکس تو ، یواشکی ولو بشم!
برای دزدیدن تو ، دلم میخواد زورو بشم!

دوست ندارم گنده بشم ، مثل گالیور آس و پاس
کی گفته که این گالیور ، عاشق فلرتیشیا س؟

تو کار خوب عشقمون ، آدم بدا دقیق شدن
دشمن همیشه دشمنه ، رفیقا نارفیق شدن  !

تو دوری از من و دلم ، برات گرفته نازنین !
بچگیمو به من بدین ، فقط همین ، فقط همین!


دی ۱۳۸۲- پویا


 

طعم خیانت ..




 ببین ..
 تکلیفمو روشن کن ..
 میای پیشم یا نه ..
 تصمیمتو بگیر ..
 اگه نمیای بگو تا برم پیش همون زن احمقم ..
 احمق ..؟
 آره ..احمق ..
 اگه احمق نبود که می تونست بفهمه
 همیشه  لبام طعم اون رژ بنفشتو میده ..




به قلم  فریاد خاموش  که می خواد از امروز بیشتر در باره این زندگی لجن بنویسه ..

دل خوشی ها کودکانه ما !




از همان روز اول که به دنیا می آییم دلمان خوش است
دلمان خوش است که مادری داریم که شیرمان می دهد
دلمان خوش است که پدری داریم که می توانیم با موهای سینه اش بازی کنیم
دلمان خوش است که همه گوسفند ها و گاو ها و مرغ ها برای شکم ما آفریده شده است
دلمان به این خوش می شود که زمین زیر پای ماست و آسمان هم ,
دلمان به قیافه خودمان توی آینه خوش می شود
به اینکه می توانیم چای بخوریم و ته مانده اش را بریزیم روی میز
یا دلمان خوش می شود به اینکه توی جیبمان یک دسته اسکناس داریم
دلمان به لباس نویی خوش می شود و به اصلاح سر و صورتی ذوق می کنیم
یا وقتی که جشن تولدی برایمان می گیرند
یا زمانی که شاگرد اول می شویم
دلمان ساده خوش می شود به یک شاخه گل یا هدیه ای که می گیریم
یا به حرف های قشنگی که می شنویم
دلمان به تمام دروغ ها و راست ها خوش می شود
به تماشای تابلویی یا منظره ای یا غروبی یا فیلمی در سینما و شکستن تخمه ای
دلمان خوش می شود به اینکه روز تعطیلی را برویم شمال و خوش بگذرانیم مثلا با خنده های بی دلیل ,
یا سرمان را تکان بدهیم که حیف فلانی مرد یا گریه کنیم برای کسی
دلمان خوش می شود به تعریفی از خودمان و تمسخری برای دیگران
یا به رفتنی به مهمانی و نگاه های معنی دار و اینکه عاشق شده ایم مثلا
دلمان خوش می شود به مستی و دود سیگاری و غرق شدن در رویاهای بی سرانجام
به خواندن شعر های عاشقانه و فرستادن نامه های فدایت شوم
دلمان ساده خوش می شود با آغوشی گرم و حرف هایی داغ
دلمان خوش است که همه چیز رو براه است
که همه دوستمان دارند
که ما خوبیم.
چقدر حقیریم ما....
چقدر ضعیفیم ما...
دلمان خوش است که می نویسیم و دیگران می خوانند و عده ای می گویند , آه چه زیبا
و بعضی اشک می ریزند و بعضی می خندند
دلمان خوش است به لذت های کوتاه
به دروغ هایی که از راست بودن قشنگ ترند
به اینکه کسی برایمان دل بسوزاند یا کسی عاشقمان شود
دلمان خوش می شود به برآوردن خواهشی و چشیدن لذتی
و وقتی چیزی مطابق میل ما نبود
چقدر راحت لگد می زنیم و چه ساده می شکنیم همه چیز را
با شاخه گلی دل می بندیم و با جمله ای دل می کنیم
دلمان خوش است به هم خوابگی های بی اعتنا
به شب های دو نفری و نفس های نزدیک
...
روز و شب ها تمام می شود و زمان می گذرد
دلمان خوش می شود به اینکه دور وبرمان پر می شود از بچه ها
دلمان به تعریف خاطره ها خوش می شود و دادن عیدی
دلمان به اینکه دکتر می گوید قلبت مشکلی ندارد ذوق می کند
و اینکه می توانیم فوتبال تماشا کنیم و قرص نیتروگلیسیرین بخوریم
دلمان به خواب های طولانی و بیداری های کوتاه خوش است
و زمان می گذرد
....
حالا دلمان خوش می شود به گریه ای و فاتحه ای
به اینکه کسی برایمان خیرات بدهد و کسی و به یاد مان اشک بریزد
ذوق می کنیم که کسی اسممان را بگوید
و یا رهگذری سنگ قبرمان را بخواند
و فصل ها می گذرد
...
دلمان تنها به این خوش می شود که موشی یا کرمی از گوشت تنمان تغذیه کند
یا ریشه گیاهی ما را بمکد به ساقه گیاهی
دلمان خوش است به صدای عبور آدم هایی که آن بالا دلشان خوش است که راه می روند روی قبر ما
و دلمان می شکند از لایه های خاکی که سنگ قبرمان را در مرور زمان می پوشاند
و اینکه اسممان از یاد بچه ها رفته است
و زمان باز می گذرد
...
دلمان خوش است به استخوان بودن
به هیچ بودن
به خاک بودن دلمان خوش است
به مورچه ها و موش ها و مارها
....
ما آدم ها چه راحت دلمان خوش می شود
مثل کودکانی که هنوز نمی فهمند
ما خیلی خوبیم
و من دلم به نوشتن همین چند جمله خوش است
چه کسی بود که می گفت دلم غمگین است ؟

 

هذیان آلبالو در یک نیمه شب زمستانی

Miss you



Every step I take
Every move I make
Every single day
Everytime I pray
I ll be missing you

Thinking of the day
When you went away
What a life to take
What a bond to break
I ll be missing you

تکیلا

آدم‌معمولی سلام کرده !!!

ظاهرا آدم معمولی که من باشم را به اینجا دعوت کردند تا در کنار چندین بلاگر معروف دیگر بنویسیم.خدا بخیر کند.اجازه بدهید اولین مطلبم را درباره مراسم امسال شب‌چله باشد. برای من شب یلدای امسال با همه سالهای قبل فرق می‌کرد.چرا که امسال همسردار شدم و باید طبق یک رسم دیرینه ما به خانه عروس خانوم شب‌چله‌ای می‌بردیم و بقیه ماجرا:
نمی‌دانم از کجا تعریف کنم. بنده خدا مادرم بد جوری توی زحمت افتاده بود. از یک ماه قبل فکرش شده بود این مراسم. از یک هفته قبل هم همه نیرو و فکرش را گذاشته بود روی خوب برگذار شدن مراسم چله‌بران. بگذارید دیگه چیزی نگم از مجمعه‌های بزرگ میوه که مادرم به همراهی زن عمو تزئین کرده بودند و کیک زیبایی که ما به خانه عروس خانوم بردیم. سیل هدایای شب چله را هم که نگو.از رقص خودم هم چیزی نمی‌نویسم تا همتون توی کف بمونید.در ضمن ما هم دوربین دیجیتال یکی از دوستان را برده بودیم و هی پشت سر هم عکس می‌گرفتیم. چند تا از عکسهای مراسم را می‌گذارم در فتوبلاگم. شما هم ببینید و یاد بگیرید.
قربون همه علی‌الخصوص مادرم و همسر عزیزم و همه اونهایی که زحمت کشیدند.


نفس ..




پله های لعنتی ..
تمومی ندارن ..
دقیقا بیست و چهار تا ..
اینو از بار اولی که ازشون با شور و شوق تموم بالا رفتم یادمه ..
گرچه اون مو قع پله ها لعنتی نبودن ..

از پله های ناتموم دفترخانه پایین میام ..
هیچوقت فکر نمی کردم آخرش اینجوری باشه ..
وارد خیابون که میشم نمی دونم باید چیکار کرد ..
به تنهایی پایین اومدن عادت نکردم هنوز ..
بیاد روز اولی که با هم از این پله ها بالا رفتیم نفس راحتی می کشم ..

لعنتی ..
از امروز بی من بودن و تجربه کن ..



به قلم  فریاد خاموش  که هنوزم بدون تو نفس می کشه ..

وقتی درد را از نزدیک لمس میکنیم


بوم
.......
.......

آوار ...
زخم ...
جیغ ...
خون ...
درد ...
گریه ...
مامان ...
بوق ...
آمبولانس ...
ضجه ...
شیون ...

مرگ
مرگ
مرگ
مرگ!



:دخترم مادرت مرد!
:خانوم! چشمای پسرت رو ببند ٬ تموم کرده!


معذرت می خوام از همه
هر وقت میومدین اینجا با نوشته هایی مواجه میشدین که ...
بگذریم ...

شاید اینجا جای نوشتن این جور حرفها نیست ٬‌اما...
نمیدونم تا حالا جون کندن یه آدمو جلوی چشماتون دیدین؟
یا رفتن یه عزیزی رو جلوی نگاهتون؟
نمیدونم تا حالا اوخ شدین یا نه؟


اما ٬ این دفعه رو تو رو به خدا٬‌  خواهش میکنم ٬‌التماس میکنم که کمک کنین . نمی گم چه جوری ..هر جوری که میتونین...
میدونم که میدونین درد چیه !




متهم از طرف این چند نفر