این چند نفر

این چند نفر

نوشته‌های این وبلاگ توسط گروهی از نویسندگان نوشته می شود
این چند نفر

این چند نفر

نوشته‌های این وبلاگ توسط گروهی از نویسندگان نوشته می شود

نفس ..




پله های لعنتی ..
تمومی ندارن ..
دقیقا بیست و چهار تا ..
اینو از بار اولی که ازشون با شور و شوق تموم بالا رفتم یادمه ..
گرچه اون مو قع پله ها لعنتی نبودن ..

از پله های ناتموم دفترخانه پایین میام ..
هیچوقت فکر نمی کردم آخرش اینجوری باشه ..
وارد خیابون که میشم نمی دونم باید چیکار کرد ..
به تنهایی پایین اومدن عادت نکردم هنوز ..
بیاد روز اولی که با هم از این پله ها بالا رفتیم نفس راحتی می کشم ..

لعنتی ..
از امروز بی من بودن و تجربه کن ..



به قلم  فریاد خاموش  که هنوزم بدون تو نفس می کشه ..
نظرات 11 + ارسال نظر
طلا شنبه 6 دی‌ماه سال 1382 ساعت 06:32 ق.ظ http://taliyeh.blogsky.com

بی توبودن خیلی وقته که گذشته...
بودن٬اونم بی تو٬بی ما٬چه لذتی داره؟!!!
ازتمام لحظه های بی برگشت خسته ام!!

آریاک شنبه 6 دی‌ماه سال 1382 ساعت 11:30 ق.ظ http://ariyak.persianblog.com

بابا درود ! اینجا هر روز داره نویسنده هاش بیشتر می شه!

مهسا شنبه 6 دی‌ماه سال 1382 ساعت 02:16 ب.ظ http://mlove.persianblog.com

بزار تنها باشه تا غم بی تو بودنو از یاد ببره

لاله شنبه 6 دی‌ماه سال 1382 ساعت 02:30 ب.ظ

سلام ...آره خیلی سخته تنهائی برگشتن ...خیلی ...

دنیا شنبه 6 دی‌ماه سال 1382 ساعت 10:42 ب.ظ http://songofaloneinlove.persianblog.com

تنها با یاد توست که می توانم غم بی تو بودن را تحمل کنم....

سرمه یکشنبه 7 دی‌ماه سال 1382 ساعت 05:13 ق.ظ http://avayeatash.blogsky.com

:(

آلبالو یکشنبه 7 دی‌ماه سال 1382 ساعت 05:27 ق.ظ

پله ها نماد صعود ... پله ها نشان سقوط ...

اپآچی یکشنبه 7 دی‌ماه سال 1382 ساعت 10:39 ق.ظ http://zendehbegoor.persianblog.com

زلزله - مرگ - زنده به گوری ......... !!

روناک یکشنبه 7 دی‌ماه سال 1382 ساعت 10:44 ق.ظ http://ronalik0persianblog.com

سلام دوست خوبم وبلاگ زیبائی دارثی حتما به ما سر بزن موفق باشی

مونس یکشنبه 7 دی‌ماه سال 1382 ساعت 07:39 ب.ظ http://moones.persianblog.com

چرا این پله ها همیشه ناتمومند؟

اشک دوشنبه 8 دی‌ماه سال 1382 ساعت 12:32 ق.ظ


وزشی می گذشت //
و من در طرحی جا می گفتم ، //
در تاریکی ژرف اتاقم پیدا می شدم . //
پیدا ، برای که؟ //
او دیگر نبود . //
آیا با روح تاریک اتاق آمیخت ؟ //
عطری در گرمی رگهایم جابجا می شد . //
حس کردم با هستی گمشده اش مرا می نگرد //
و من چه بیهوده مکان را می کاوم ؛ //
آنی گم شده بود .
« سهراب »

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد