این چند نفر

این چند نفر

نوشته‌های این وبلاگ توسط گروهی از نویسندگان نوشته می شود
این چند نفر

این چند نفر

نوشته‌های این وبلاگ توسط گروهی از نویسندگان نوشته می شود

یکی بود یکی نبود 

هفت سال پیش حدودا در همین روزها بود که 

 یه روز آلبالوی قصه ما تصمیم گرفت یه جاییو راه بندازه که  

چند نفری بیان و هر موقع عشقشون کشید، هرچی که عشقشون کشید اونجا بنویسن 

این بود که این خونه رو راه انداختن و همگی شروع کردن به نوشتن   

هی نوشتن و نوشتن ..

سالها گذشت و گذشت تا اینکه چند نفر که اول خیلی نفر بودن گاهی شدن سه نفر، 

گاهی شدن دو نفر ؛  گاهی هم .. 

 از اون آدما خیلیا رفتن دنبال سرنوشتشون. بعضیا دوماد شدن و بعضیا هم عروس

بعضیا هم ...

اما مهم اینه که اینجا هنوز سرپا مونده..هنوز نفس می کشه .. 

مهم اینه که من تا آخر خود خود دنیا اینجا موندگار خواهم موند! 

    « پس در کنار همه دوستان هشتمین سال این چند نفر رو آغاز می کنیم »

یادم باشد تا سال دیگر همین  موقعها  

چند روزی کمتر ، 

کمی بیشتر بگردم اطرافم را 

شاید شد و یک دختر واقعی پیدا کردم 

 که مثل امسال برای تبریک گفتن روزش اینقدر لنگ نمانم .. 

When I Was high...

به ماه که خیره شده بودم... 

 به کله ام زد که یه روز میرم ماه.. 

 اونجا خودمو میکشم...  

بعد میشم اولین نفری که تو ماه مرد...
روح من اونجارو تسخیر میکنه...
بعد میشم یکی عین شازده کوچولو!
بعد به فکرم زد..یه چیزی کمه!
بارونش رو چی کار کنم؟ 

 

 

پی نوشت: 

از اولین بارون پاییز.... زیاد نگذشته... 

تقدیم به بهترین فرشته....

  

 میدونی چیه

خیلی بده  آدم بدونه که خوابهاش راست در میاد؛ 

    آخه.. 

    آخه  دیشب خواب دیدم که عاشق یکی شدم..

    

 میدونی چیه

خیلی بده  آدم بدونه که ........

     

   خزان قلبم پیشکش پاییز نگاهت..