این چند نفر

این چند نفر

نوشته‌های این وبلاگ توسط گروهی از نویسندگان نوشته می شود
این چند نفر

این چند نفر

نوشته‌های این وبلاگ توسط گروهی از نویسندگان نوشته می شود

من !




در پیکره بی نهایت آفرینشت
من ؛ کدامین ذره ام ؟

آلبالو

قصه گو!

ترانه زیر به کامران و نوشته های آلبالوییش پیشکش میشود ...



اونی که با چشم گریون، عاشقونه مینویسه
مینویسه وقتی چشماش ، از عبور غصه خیسه
خالی از خاطره مونده ، تنها کارش انتظاره
میون این همه پاییز ، در به در پی بهار ه
مینویسه ، چون نوشتن واسه اون تیر خلاصه
واسه جرمی که نکرده ، قصه هاش خود تقاصه

مرد قصه گوی قصه ! چرا بی صدا نشستی؟
بنویس ! بغضتو بشکن! که بدونن زنده هستی!

بنویس : از تو و از من ، از شبای نیمه روشن
شب جون دادن شعله ، بوی عطر آخرین زن
بنویس: که خیلی وقته ، کسی عاشقی نکرده
قربون مردای عاشق، قربون هر کی که مرده
بنویس : دزدیدن از ما، جون پناه هق هقم رو
اون همیشه با منِ من ، اون همیشه عاشقم رو

مرد قصه گوی قصه ! چرا بی صدا نشستی؟
بنویس ! بغضتو بشکن! که بدونن زنده هستی!

ننویس : تو این زمونه، دلای آدما صافه
تیغ لوطی ، مدتی هست که گرفتار غلافه!
ننویس: از تو نوشتن، تنها چاره س، تنها کاره
آخه اون بهار گریون ، گریه هاتو دوست نداره
میدونم هق هق واژه ، همدم اشک چشاته
هر جای دنیا که باشی ، این ترانه چشم براته ...

مرد قصه گوی قصه ! چرا بی صدا نشستی؟
بنویس ! بغضتو بشکن! که بدونن زنده هستی!

 

آذر۸۲-ساحل دریای طوفانی خزر - پویا

 

نیمروز عاشق



صبح که از بیداری خواب می شوم
دوست دارم سلام کنم به رختخواب ژولیده
به سقف به آسمان نرسیده
به استکان چای یخیده
به پنجره های همیشه باکره
به قاب عکس های آدم های مرده
راستی .... گفتم قاب عکس های آدم های مرده !
عکس های آدم های مرده معمولا سیاه و سفید است چرا؟
عکس های آدم های مرده چرا اینقدر بق کرده و عبوس است ؟
سر صبح ببین حال آدم گرفته می شود به خدا 
این پدر بزرگ با این سبیل های کشیده و چشم های خواب آلوده
این مادر بزرگ با صورت ورم کرده از خنده های ناشکفته
این عکس ها جواب سلام هم بلد نیستند
پدر بزرگ از وقتی مرده سیگار نکشیده
دلش می گیرد آدم
صورتم خودش را در آینه می شورد و من خشکش می کنم
حمام نمی روم
دوش هنوز خراب است و سوسک ها تازه بچه دار شده اند
برف هم نمی بارد خیر سر خدا
صبحانه آب سرد و نان بیات و رویاهای داغ چای
لباسم مرا می بلعد از گشنگی
نمی داند لقمه دندان گیری نیستم
تسمه ام را که دور کمرم سفت می کنم معده ام باز قار قار می کند پدر سوخته
خب یعنی چه که آدم هی بخورد هی چیز کند ؟
چترم دیشب مرد.
برایش دقیقه ای سکوت کردم که در میان سال ها سکوتم گم شد .
چترم خوب بود حیوانکی
عاشقش بودم روزهای ابری
خب تقصیر من نیست که آسمان آفتابی می شود .
دوست داشتم موقع رفتن کسی را در آغوش بکشم و ببوسم .
می گویند بوسه خیلی خوب است .
من فکر می کردم آنهایی که هم را می بوسند مثل کبوتر ها دارند به هم غذا می دهند !
حالا کم کم حس می کنم بوسه فرق می کند .
درخت حیاط را در آغوش می کشم و می بوسمش
طعم مورچه می دهد بوسه های درخت
به او می گویم بر می گردم نگران نباش
ککش هم نمی گزد
کاش کسی بود که بگوید مواظب خودت باش , حداقل .
در خانه, آغوشش را به رفتنم می گشاید
در را می بندم
کوچه باز چپ چپ نگاهم می کند
خودم را از سر به پا برانداز می کنم
آه خدای من
باز کفش هایم با من نیامده اند
پابرهنه مانده ام و بی کلید
کاش کسی توی خانه بود تا کفش ها را پرتاب کند توی سرم از آن بالا
پابرهنه کجا بروم حالا؟
چاره ای نیست
بالهایم را از زیر پالتوی بلندم بیرون می کشم
پابرهنه به آسمان پرواز می کنم
از دور شبیه تنها ترین پرنده پابرهنه ام
کاش چترم زنده بود
خدا رحمتش کند .


از دفتر خاطرات آلبالو.

 

تولد


وقتی دنیا اومدی ٬ بارون میومد...
نه ! نه ! بارون نبود.
اشکهای خدا بود.
آخه یکی از فرشته هاشو اشتباهی فرستاده بود به کره خاکی ما.
تولدت مبارک پویا.
 
تکیلا

کسی نیس این جا ؟۱



با توپ نگاهت زدی به شیشه قلبم ,
این شیشه شکسته ست و تو
توپت رو می خواهی ؟؟!!
تو دیگه کی هستی !


نوشته آلبالویی که نمی دونه خانوم دختر ؛ تکیلا ؛ متهم ؛ بابالنگ دراز و امید چرا این قدر کم چیز می نویسن و یا اصلن نمی نویسن ؟
این خانوم کله خر چرا قهر کرده ؟
تو این خونه موندیم من و فریاد خاموش ؛ حالا هم که گیسو خانم اومده مهمونی موندیم آلاخون والاخون .
نکنه  : یاران همه رفتند به سرمنزل مقصود
          ماییم که در کوچه گرفتار و خرابیم ؟
این چه شب یلدایی خب ؟