این چند نفر

این چند نفر

نوشته‌های این وبلاگ توسط گروهی از نویسندگان نوشته می شود
این چند نفر

این چند نفر

نوشته‌های این وبلاگ توسط گروهی از نویسندگان نوشته می شود

آی لعنتی ها ...

« با شما هستم! شما عوضی ها که عینهو کرم تو هم می لولید و هی از خودتون کثافت تولید می کنید ...شما که همه تون؛ از وزیر و وکیل گرفته تا پروفسور و دزد و سپور؛ از کله سحر تا بوق سگ مثل زالو افتادین به جون هم و واسه یه لقمه نون کوفتی پشت سر هم دخل همدیگرو می آرید و تند تند مستطیل های بهشت زهرا رو پر می کنید!زرتی عاشق هم می شید؛عروسی می کنید؛بچه پس می اندازید و بعد زرتی حالتون از هم بهم می خوره و طلاق می گیرید و فارغ می شید! و باز یکی دیگه! همه اش طمع؛ حرص؛ طمع! کافیه یه نیم نگاه به دور و برتون بیاندازید تا ببینید بوی گندتون همه جا رو برداشته؛ بس که مثل زالو خون همدیگرو می مکید و هر روز خدا خودتون رو پاره می کنید بلکه به ملک و دارائی تون دو زار اضافه کنید و چار تا صفر حساب بانکی تون بشه پنج تا و هی واسه این دنیا امانت داری کنید ... د آخه لامصبا؛ هفتاد سال.. نه! بگو  هشتاد سال...اصلا بگو هفتصد سال!آخرش چی؟ بلاخره هر کدومتون با یکی از این اسامی شیک سکته و سرطان و تصادف ...زحمت رو کم می کنید و انگار که نه انگار که یه موقعی بودید ... یعنی خیلی که زحمت بکشید و خبر مرگتون به خودتون برسید و جون بکنید؛زندگی نکبتی تون از دو رقم بیشتر تجاوز نمی کنه...  بس کنید ..دنیا رو لجن برداشت ... آهای .. با شمام... می شنفید صدامو آشغال ها؟....تا هستید بس کنید... »

«پنجره با شدت بسته شد و زن  ولو شد روی کاناپه . با دست هاش صورتش رو پوشاند و نفس عمیقی کشید .انگار کمی سبک شده بود ...»

 

 توت فرنگی اومد ...

نظرات 11 + ارسال نظر
فروغ پنج‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1385 ساعت 07:28 ق.ظ

آره سبک شدم! مسی.

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1385 ساعت 07:56 ق.ظ http://www.majid00.persianblog.com

اینجا من هستم ؛ تهی از زندگی و روزمرد‌گی ، خالی‌تر از همیشه؛ با کلافی درهم و پیچ در پیچ معنی سکوتم را با چشمانم برایت بارها فرستاده‌ام اینجا من هستم با آوازی که هرگز نشنیدی من هستم و سازی مبهم اینجا من مانده‌آم تنها در پس اندوه صدای کهنه سازم من هستم و گلی پرپر شده از عشقی کور من هستم و یکرنگی شکسته‌ام اینجا در شهری دور من مانده‌ام به انتظار هر لحظه که میایی در شهری خاک گرفته

ساحل پنج‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1385 ساعت 08:02 ق.ظ http://sahel-oftadeh.blogsky.com

سلام
چه جالب! و چه راحت! همه رو به قلم آورده بودی.
همه دردهای اجتماع رو ........
متاسفانه معلوم نیست کی باید دنیا از این بدبختیها نجات پیدا کنه.
میگن یه منجی قراره بیاد. ما میگیم اسمش امام مهدیه. یه مسجد داره تو جمکران. باور می کنی من تازه دارم از اونجا میام. اما از بین اون همه که اومده بودند فقط یه نفر بود که واقعا خود امام رو میخواست. که اونم ........
بقیه مون اگه بشنویم آقا اومده از ترس کارهایی که تا حالا کردیم فرار می کنیم. یا میدونیم اگه آقا بیاد دیگه نمی تونیم همه این کارهایی رو که تو نوشته بودیم راحت انجام بدیم.
بیا ببین......

کاش بیاد ...
بیاد و راحت شیم ...

ورونیکا پنج‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1385 ساعت 12:25 ب.ظ http://veronika.blogsky.com

خیلی باحالی به خدا !!!

رک گویی متنت قابل ستایش و تامل بود ...

خوش اومدی...ولی مانیتور جدید خریدی یا نه ؟! پس چرا وبلاگت و آپ نکردی دخمل؟!

باحالی از خودته گلم!
مانیتورم رو تعمیر کردم مثلا (لنگ می زنه هنوز!)
هوس کردم اینجا بنویسم!

آلبالو جمعه 15 دی‌ماه سال 1385 ساعت 12:38 ق.ظ

چه شروع کوبنده ای .... خیلی خوش اومدی

مرسی استاد .
بلاخره نوشتم!

پسرک تنها جمعه 15 دی‌ماه سال 1385 ساعت 02:07 ق.ظ http://pesaraketanha.blogsky.com

نیلو؟ تویی؟! بعد این همه غیبت؟
فک کردم برق مانیتور سوختهه گرفتتت
حالا چرا اینقده عصبانی؟!
راستی
تا یادم نرفته
خوش
او
م
د
ی

[ بدون نام ] جمعه 15 دی‌ماه سال 1385 ساعت 10:37 ق.ظ

اول فکر کردم یکی زنگ زده روزنامه کیهان!!خب خدارو شکر دیگه نمیخواد روزنامه بخریم!!

محمود جمعه 15 دی‌ماه سال 1385 ساعت 11:24 ق.ظ http://solouk.ir

حرفات همه رو مورد خطاب قرار داد....یعنی من...تو...همه

نمی تونم بگم اشتباه گفتی...یا تند رفتی...یا...

میتونم فقط بگم که گل گفتی

امروز که از خواب بلند ششدم اینو زمزمه میکردم
زندگی گله ای...آدمای فله ای
تو فکر عیش و نوشن....خدا رم میفروشن!
وجودشون سیاهه ....هر کارشون گناهه
تو فکر ماشین و برج... برای این خرابه)دنیا(


اف لک یا دهر....اف بر تو ای دنیا <...احتمالا امام سجاد

سکوت شنبه 16 دی‌ماه سال 1385 ساعت 01:34 ق.ظ http://arambakhsh.blogsky.com

خشن شدی عزیزم.آروم باش.تازه اومدی این ور؟این دنیایی ها همه کثیف شدن.خوش اومدی

Desert Rose چهارشنبه 20 دی‌ماه سال 1385 ساعت 09:24 ب.ظ http://rahagahi.blogfa.com

به چه می بالی، خودت؟ تو چه هستی جز محصول آمیختن آدمهایی که از زشتی یکدیگر توان آمیختن ابدی را ندارند.
چه را نفرین می کنی٬خودت؟ تو چه کردی برای ثابت کردن خودت!برای اثبات انسان بودنت!
زیر سؤال رفتن یکی ٬قلاب سؤالی می شود برای آویزان کردن دیگری...

ب الف جمعه 22 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 10:37 ق.ظ

ناشی اینترنت هستم : از وبلاگ خانم آلبالو به اینجا رسیده ام-دارم تمرین میکنم.فقط نوشته اول تان را خواندم (سریع): انکه پر از فحش بود: لذیذ بود : چقدر ادم ها شبیه هم هستیم : راستی چرا برایم لذیذ بود ؟ خودم جرئت یا فرصت فحش ندارم ؟
-- نکته : آن نتسجه گیری آخرش ادبیاتی و مناسب نبود(جایی که گفته اید : سبک شد--- چنین چیزهای اضافی ای خراب میکند نوشته را)
- راستی نمیترسید- واهمه ندارید از اینهمه بیان خود ؟
-- خلوت تان برهم نمیخورد ؟ اصلا سردر نمی آورم از این اینترنت تان :
---- شناسنامه تان را نیز خواندم : جالب بود : فکر میکردم یک خانم مثلا ۳۰ ساله اید :
- سوال اصلی :

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد