این چند نفر

این چند نفر

نوشته‌های این وبلاگ توسط گروهی از نویسندگان نوشته می شود
این چند نفر

این چند نفر

نوشته‌های این وبلاگ توسط گروهی از نویسندگان نوشته می شود

Bitter Taste....

 

 

نیمه شبی سرد ...
زن کنار پنجره ایستاده بود...
پک عمیقی به سیگارش زد و اونو با انگشت های باریک وکشیده اش...پرت کرد توی کوچه...
ته سیگار با صدای دردناکی روی نم زمین که از بارون سر شب خیس بود..
خاموش شد..
زن به آسمون چشم دوخته بود..
خسته بود..
خسته از حجوم خیالی که سالهای سال
عذابش میداد....
این اتفاق براش تکراری شده بود..
توی خیال خودش به جای ستاره ها برق چشمهای آشنایی رو دید..
انگار روی زمین..نمونده بود..
یاد اون روز بارونی افتاد که برای اولین بار زیر بارون..حس کرد شونه های محکمی کنارش هست و دیگه تنها نخواهد موند...
که ناگهان..
-پنجره رو ببند عزیزم...سردمه..
-باشه الان میبندمش..
آروم به روی تخت برگشت..
آغوشی که منتظرش بود...
ولی متعلق به کس دیگه ای بود....
با چشم های بار...خوابش برد..
توی کوچه صدای قدمهایی میومد که به کوچه آهنگ خاصی میداد....
صدای برخورد قدمها به چاله آبی که ته سیگار توی اون افتاده بود به گوش میرسید..
توی تاریکی شب
سایه ی مردی مشخص بود
آروم زانو زد ...
ته سیگار رو آروم از زمین برداشت
توی جیب بارونی اش گذاشت...
و توی تاریکی شب..
فراموش شد....

---------------------
پی نوشت :
برای اولین بار...برای یه سیگار احساس دل سوزی کردم...
نمیدونم...شاید چون واسطه ی یه رابطه شده بود...
این روزا که بارون میزنه...دلم میخوا زیب براون..بخار بشم...
پی نوشت پی نوشت: 

از روی دست آلبالو

نظرات 2 + ارسال نظر
UnSoken Dream دوشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 06:44 ب.ظ http://unspokendream.persianblog.ir

منم ناله ی سیگارو شنیدم....

eliza چهارشنبه 1 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 11:36 ق.ظ

afarin sahand.motefavet bood...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد