-
سوال
یکشنبه 27 مهرماه سال 1382 01:02
راستی! چرا فقط وقتی تو بغلتم بهم میگی دوستم داری؟ نوشته شده توسط کله خر
-
.
شنبه 26 مهرماه سال 1382 03:59
کاش اون فنجون چایی بودم که تو خستگیات ازش مینوشی و اون یواشکی از لبای خسته و صورتی رنگت دسته دسته گل بوسه میچینه. همون فنجونی که تو داغی چاییش به آغوش دستات راش میدی و از تماس کف دستت با برآمدگیاش غرق لذت میشی! کاش من فنجون چایت بودم... خانوم دختر
-
یه دنیا تنهایی
شنبه 26 مهرماه سال 1382 01:44
با یه کوله بار٬ پر از خاطره روبروی چشمای بیتابم ایستادی. و زمان با دستای نامرئش تو رو ازم جدا میکنه. در کمال ناباوری٬ دورشدنت رو با بغض تماشا میکنم. تو هیچوقت برام نگفتی چرا با اینکه میدونستی بر نمیگردی ازم خواستی تا منتظرت بمونم. و تو از شهر من رفتی. برای همیشه. تو رفتی٬ برای یه شروع دیگه. من موندم٬ با یه دنیا...
-
بیست تجربه در مورد عاشقی - شماره ۲
جمعه 25 مهرماه سال 1382 23:55
عاشق شدم ٬ احساس کردم که دنیا یهو دود شد و رفت هوا . این دفعه سعی میکنم تو محیط در بسته عاشق بشم ... نوشته شده توسط یک متهم
-
تالاپ تولوپ
پنجشنبه 24 مهرماه سال 1382 16:06
داشتم از خودم رد می شدم که از روم رد شد . رد پاش موند روی دلم که همیشه زیر دست و پاست . دور رد پاش با گچ سفید یه خط کشیدم که صحنه عشقم به هم نخوره . الان که چن وقت گذشته اون خط سفید پاک شده . ولی دلم شده شکل یه رد پا . حالا مدام صدای پاشو میشنفم . تالاپ... تولوپ . نوشته شده توسط آلبالو
-
...
پنجشنبه 24 مهرماه سال 1382 03:52
چشمانت گسترهی نامتناهی جهانیست که در آن میزیم صدایت رودخانهایست آرام که در آن میرانم نفسهایت همان آب حیات است که دم به دم مرا حیاتی نو میبخشند. نور چشمانت نوای صدایت عطر نفسهایت نیاز است برای حضور هستی من! نوشته شده توسط خانوم دختر
-
اشتباهی!
پنجشنبه 24 مهرماه سال 1382 00:18
ببخشید خانم٬ میتونم چند لحظه وقتتونو بگیرم ؟ دختر بدون این که برگرده : بله بفرمایین ! ؟ : چرا نگام نمیکنین ؟ نکنه خیلی زشتم ؟ ولی من واقعا از شما خوشم اومده! میشه باهم بیشتر آشنا شیم؟ - آره میتونی ٬چون من فقط میتونم تو دلتو ببینم... پسر با تعجب خوب نگاش میکنه: دختر دیگه صدایی نمیشنوه .... نوشته شده توسط کله خر
-
بیست تجربه در مورد عاشقی - شماره ۱
چهارشنبه 23 مهرماه سال 1382 17:26
عاشق که شدم ٬ وقتی که میدیدمت٬دلم هری می ریخت پایین . این دفعه اگه دیدمت ٬ خودمو سر و ته میکنم که دلم پایین نریزه ... نوشته شده توسط متهم
-
پیف! پیف!
چهارشنبه 23 مهرماه سال 1382 16:44
بهش میگم: هیچ میدونی چرا ما دخترا اینقدر عطر و آرایش رو دوست داریم؟ بهم میگه: برای اینکه بی ریختین و بو میدین... تکیلا
-
بهانه
چهارشنبه 23 مهرماه سال 1382 11:25
:چرا نگاهم نمی کنی؟ - آخه بوی قهوه ٬ داره دیوونه م میکنه . :چرا نگاهم نمی کنی؟ - عجب تابلوی قشنگی به دیوار آویزونه . :چرا نگاهم نمی کنی؟ - ترجیح میدم از زیر میز پاهام به پاهات بخوره . :چرا نگاهم نمی کنی؟ - راستش ...راستش چشمات منو یاد خیانت میندازه ... نوشته شده توسط یک متهم
-
فانتزی
چهارشنبه 23 مهرماه سال 1382 01:01
سردت نیست؟ نه؟ من جای تو بودم تاحالا سرما خورده بودم. آخه دیشب تا صبح تو افکار من لخت بودی... نوشته شده توسط تکیلا ...
-
دنیای بکش بکش
چهارشنبه 23 مهرماه سال 1382 00:52
توی این دنیا هر کسی داره یه چیزی میکشه. یکی درد می کشه ؛ یکی زجر می کشه؛ یکی نقاشی می کشه ؛ یکی سیگار می کشه؛ یکی داد می کشه؛ یکی خودشو می کشه ؛ یکی سوت می کشه ؛ یکی ناز می کشه ؛ یکی تریاک می کشه ؛ خلاصه میون اینهمه کشیدنی من فقط می خوام نفس بکشم ... آی نفس کش . نوشته شده توسط آلبالو
-
خلاء
سهشنبه 22 مهرماه سال 1382 23:36
اشکاش زیر دوش محو میشدن صدای گریه هاشو تو سینه حبس کرده بود... احساس ضعف تموم وجودشو گرفته بود نفساشو میشد شمرد... صدای آب اونو به خودش آورد... روبروی آینه بخار کرده وایساد دستی رو اون کشید... صورت غمگینش واضح تر شد ... به خودش نگاه کرد اون همه انرژی و طراوتش کجا رفته بود ؟ دیگه اشکی نمونده بود واسه خالی کردن ٬ ماتش...
-
نوستالوژی
سهشنبه 22 مهرماه سال 1382 21:47
: چرا منو یادت نمیاد؟ اون دوستت دارم ها ٬ اون با هم بودنا ٬ اون معذرت خواهیهای من ؟ ...راستی بعد از این همه سال منو بخشیدی؟ - شرمنده ٬ خانم محترم ٬ اصلا به جا نمیارم ٬ آخه دفترچه خاطرات اون سال من ٬ گم شده... نوشته شده توسط یک متهم
-
سو ء تفاهم
سهشنبه 22 مهرماه سال 1382 21:21
: دستها بالا خانم محترم! - می خوای چی کار کنی ؟ دزدی؟ :نه ! - پس می خوای تجاوز کنی؟ :نه! با یک تانگوی آروم چطوری؟ نوشته شده توسط یک متهم
-
غرور
سهشنبه 22 مهرماه سال 1382 18:22
: دیگه نمی تونم ادامه بدم ....می خوام جدا شم . - یعنی می خوای بری؟ : صد در صد ! - پس لااقل نرو . اینجا باش . بذار من برم ... باشه؟ نوشته شده توسط یک متهم
-
سیاه
سهشنبه 22 مهرماه سال 1382 01:32
راستی ! میدونی چرا وقتی تو چشمات نگاه میکنم ، فکر میکنم عشق سیاهه؟ نوشته شده توسط یک متهم
-
این چند نفر
یکشنبه 20 مهرماه سال 1382 01:54
عرض به حضورتون مدتی بود توی این فکر بودم که چند تا از بر و بچه های بلاگ نویسو دور هم جمع کنم و یه بلاگ مشترک راه بندازیم ... فرصت نشد تا امروز... تا الان برای چند نفر از بچه ها پیغام گذاشتم و ازشون دعوت کردم . تا ببینیم کدوماشون افتخار میدن و هم پیاله ما میشن . در اصل اینجا جاییه برای جمع شدن . مثل یک خونه مجردی . هر...