این چند نفر

این چند نفر

نوشته‌های این وبلاگ توسط گروهی از نویسندگان نوشته می شود
این چند نفر

این چند نفر

نوشته‌های این وبلاگ توسط گروهی از نویسندگان نوشته می شود

در ستایش غم

یک غمی همیشه هست.
در اوجِ شادی و شور هم، باز یک غمی هست.
این غم  نمی‌گذارد آدم‌ها از هم دور باشند. همین اندک‌غم است که آدم را دلتنگ می‌کند. آدم را میبرد بیرون برای خریدن خرت و پرت. آدم را سوار اتوبوس می‌کند و دور شهر می‌چرخاند.
 همین یک ذره غم است که آدم را وادار می‌‌کند برای خودش بستنی بخرد، برود آرایشگاه، لباس تازه بپوشد، زنگ بزند به دوستش.
تکلیف شادی که مشخص است. شادی بچه بازیگوشی‌ست که از در و دیوار بالا می‌رود. حواسِ آدم را از همه چیز پرت می‌کند. می دود، می‌جهد، قهقهه می‌زند. اما همیشه یک غمی هست که آدم به خاطرش می‌ایستد. صبر می‌کند، می‌نویسد، می‌خواند، می‌سراید، اشک می‌ریزد.
همین غمِ کوچک، خودش ماجراها دارد.
خدا حفظش کند.

حس‌های قدیمی

به عکس‌های قدیمی نگاه می‌کنم، شاید حسی از آن‌دورها دوباره در دلم زنده شود.

گاهی به اینجا نگاه کن

دلخوشی‌ام این است که حدود صد‌سال دیگر، همه ما دور هم جمع می‌شویم. فارغ از همه غصه‌ها و دغدغه‌ها.

عادت و عشق

هنوز بعد از سالها نفهمیده ام

اول به تو عادت کردم، بعد عاشقت شدم

یا اول عاشقت شدم و بعد گرفتار عادت شدم؟



سهراب به دنبال شهری می‌گشت... 
فروغ خواب دیده بود که کسی می‌آید... 
اما... 
شب هنوز هم 
گویی ادامه‌ی همان شب بیهوده است... 

رنج سفر به تن ندهید...


دارد یک سال می شود

به همان سادگی که آمده بود...
به همان سادگی هم رفت...

فقط ... تمام مرا هم با خودش برد...

------------

پ.ن:

کاش همه ی ما میتوانستیم 43 بار غروب خورشید را تماشا کنیم...

off

روزی خواهد رسید

که عزراییل پیامک خواهد زد :
-
نوبت توست 
و آن‌گاه 
گوشی را خاموش کردن هم
فایده‌ای ندارد .


...