این چند نفر

این چند نفر

نوشته‌های این وبلاگ توسط گروهی از نویسندگان نوشته می شود
این چند نفر

این چند نفر

نوشته‌های این وبلاگ توسط گروهی از نویسندگان نوشته می شود

دنیای بکش بکش

توی این دنیا هر کسی داره یه چیزی میکشه.
یکی درد می کشه ؛ یکی زجر می کشه؛
یکی نقاشی می کشه ؛ یکی سیگار می کشه؛
یکی داد می کشه؛ یکی خودشو می کشه ؛
یکی سوت می کشه ؛ یکی ناز می کشه ؛ یکی تریاک می کشه ؛
خلاصه میون اینهمه کشیدنی
من فقط می خوام نفس بکشم ...
آی نفس کش .


نوشته شده توسط آلبالو

خلاء



اشکاش زیر دوش محو میشدن صدای گریه هاشو تو سینه حبس کرده بود...

احساس ضعف تموم وجودشو گرفته بود نفساشو میشد شمرد...

صدای آب اونو به خودش آورد...

روبروی آینه بخار کرده وایساد دستی رو اون کشید...

صورت غمگینش واضح تر شد ...

به خودش نگاه کرد اون همه انرژی و طراوتش کجا رفته بود ؟

دیگه اشکی نمونده بود واسه خالی کردن ٬ ماتش برده بود...

خاطرات جلو چشماش مرور میشدن...

این احساس عجیب براش بیگانه بود...

این همه احساس رو باید چی کار میکرد؟

دلیل این همه بی تفاوتی رو نمی دونست ...

دلیل فاصله گرفتنارو...

کنار اون فقط آروم میگرفت با اینکه وقتی میدیدش سر تا پاش هیجان بود...

از شدت دوست داشتن ٬‌ازش متنفر بود...

افسوس که نیست!

وقتی ام که هست ٬انگار نیست

فاصله خیلی زیاده ٬‌شاید بهتر که این جا نیست...

خودشو با این حرفا دل داری میداد

دل دیونشو می خواست آروم کنه

ولی فکر میکرد که میتونه...


نوشته شده توسط کله خر

نوستالوژی


: چرا منو یادت نمیاد؟ اون دوستت دارم ها ٬ اون با هم بودنا ٬ اون معذرت خواهی‌های من ؟ ...راستی بعد از این همه سال منو بخشیدی؟

- شرمنده ٬ ‌خانم محترم ٬ اصلا به جا نمیارم ٬ آخه دفترچه خاطرات اون سال من ٬ گم شده...

نوشته شده توسط یک متهم

سو ء تفاهم




: دستها بالا خانم محترم!
- می خوای چی کار کنی ؟ دزدی؟
:‌نه !
- پس می خوای تجاوز کنی؟
:نه! با یک تانگوی آروم چطوری؟

نوشته شده توسط یک متهم

غرور

: دیگه نمی تونم ادامه بدم ....می خوام جدا شم .
- یعنی می خوای بری؟
: صد در صد !
- پس لااقل نرو . اینجا باش . بذار من برم ... باشه؟ 


نوشته شده توسط یک متهم

سیاه



راستی ! میدونی چرا وقتی تو چشمات نگاه میکنم ، فکر میکنم عشق سیاهه؟



نوشته شده توسط یک متهم

این چند نفر

عرض به حضورتون مدتی بود توی این فکر بودم که چند تا از بر و بچه های بلاگ نویسو دور هم جمع کنم و یه بلاگ مشترک راه بندازیم ...
فرصت نشد تا امروز...
تا الان برای چند نفر از بچه ها پیغام گذاشتم و ازشون دعوت کردم .
تا ببینیم کدوماشون افتخار میدن و هم پیاله ما میشن .
در اصل اینجا جاییه برای جمع شدن .
مثل یک خونه مجردی .
هر کی هر چی دلش می خواد می گه .
امیدوارم این خونه پا بگیره .
تا چه پیش آید .

نوشته شده توسط آلبالو