این چند نفر

این چند نفر

نوشته‌های این وبلاگ توسط گروهی از نویسندگان نوشته می شود
این چند نفر

این چند نفر

نوشته‌های این وبلاگ توسط گروهی از نویسندگان نوشته می شود

(۲)...In the name of

 

   بادی می وزد ـ سرد و جانکاه ـ      

   ودو قاب پنجره ذهنم را درهم می کوبد..

   صدایی مهیب برمی خیزد  

   که بیشتر به شکستن قلبی ـ آنهم در این روزهای نیمه پاییز ـ می ماند .. 

   می لرزم.. 

  می لرزی ..

   

  رد بی فروغ دو  چشمانم بی اختیار 

   به آن  گوشه خالی روی طاقچه سرازیر می شوند..

  همان گوشه ای که روزی عکسی بود 

   که تو در هزار گوشه چهار گوشه اش لبخندی به یادگار گذاشته بودی.. 

  دقیق ترمی نگرمت.. 

  خاکی به پهنای تمام غرورم ذره ذره ات را در برگرفته . 

 ***

بادی می وزد ـ سرد و جانکاه ـ 

رقص غبار از رخ مه گرفته ات  طوفانی در من به پا می کند .

و تو  

که هنوز لبخند میزنی .. 

    لبخندی به تلخی این روزهایمان که هر جانی را در آتش فرو می کشد .. 

نظرات 6 + ارسال نظر
آزاده سه‌شنبه 28 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 01:35 ق.ظ http://zarwan.persianblog.ir

مدتهاست تنها نگاهی را در عکس می بینم،
که هرگز ندیدنش را باور نداشتم،
حالا ذره ذره ی وجودم آکنده ی نبودن شده،
خواستنی در کار نبود،
شاید هم بود اما نه از نوعی که خواهنده اش من باشم!

والریا چهارشنبه 29 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 07:04 ب.ظ

خیلی وقته نبودم و ننوشتم...اما خوشحالم که تو می نویسی. از خوندن نوشته هات خوشحال شدم و از ننوشتن های خودم شرمنده!

بهانه چهارشنبه 29 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 09:13 ب.ظ

چرا اینجوری شدییییی اخه؟؟؟؟؟؟؟؟/ این اخریارو بی حواس و رو هوا نوشتی انگاری........انگار که کار خودت نیستن
یه هوایی عوض کن
یه خورده چشاتو ببند یه اهنگ که برت گردونه
اخر شب کنار پنجره ی باز بشین بذار سرمای پاییز بریزه تو تنت..بزار یه بادی به روحت بوزه عزیزم...
به خودت فرصت بده که برگردی...
ببخشم که تندم و تلخ..ببخشم اگه اینجوری دم دستی و بی هوا نمی خوامت....ببخش

علی ذوالقدر پنج‌شنبه 30 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 08:31 ب.ظ http://hamhameyebiseda.persianblog.ir/

فک کن.از کجا به کجا و از اونجا به یه جای دیگه و آخرین لینک ختم می شه به آلبالو.به فریاد خاموش یامه یه سون آپ اینجا بود.یک متهم.یه عکسهایی از corbis و میشه گفت یه الگو واسه نوشتن.و کلی خاطره.هنوز پست جوجه تیغی بعد از 5 سال یادمه.ما 5 تا بلاگ عوض کردیم و اینجا هنوز پابرجاست.
میشه اینجا نوشت آیا؟
میشه یکی از نویسنده هاش شد؟حتی به اندازه ی یک پست؟

علی ذوالقدر پنج‌شنبه 30 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 08:31 ب.ظ http://hamhameyebiseda.persianblog.ir/

بهت گفتم تو واسه من زیادی
من مثل یه بچه ام و تو کوه آب نباتی
گفتم بهت , دیوونه ام , یه آدم عجیبم
لابه لای این آدما , فک می کنم غریبم
گفتم که تو ماهی ولی منم فقط جرقه
تو بمبی اما من فقط , صدای یک ترقه
تو , تو یه چیز دیگه ای , تو مثل یک خدایی
منم که خیلی گیجم و یادم می ره کجایی
همش باید داد بزنم تا تو رو پیدا کنم
یادم میره همیشه که , فقط تو قلب مایی ( ینی تو قلب منی )
من یه مداد سیاهم و تو دفتر سفیدی
ترسم اینه تا که بیام , بگی چرا خط کشیدی
من پر از اشتباهم و تو هم همش می بخشی
می بخشی که باید همش کار بدمو ببخشی ؟
می بینی که اوضاع دیگه واسم قاراش میشیده
کارم ببین , خودت ببین , به کجاها کشیده
دوست دارم اما فقط , دوست دارم که بس نیست
زندگی کردن که فقط گرمی یک نفس نیست
زندگی یک آغوش گرم با سینه فراخه
آرامش و امنیت بدون آخ و واخه
منم که وقتی می رسی , همیشه توی خوابم
تو پشت در منتظری , من توی رختخوابم
من یه آدم رویایی ام ,تو یه آدم حقیقی
تو گل سرخی اما من , شبیه جوجه تیغی .

بهشته دوشنبه 18 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 09:57 ق.ظ

چقدر خوبه که می نویسی ..............خیلی ناراحتمممممممممممم...................

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد