دیشب بود در نظرم..
نه.. نمی دانم ..
شاید هم شبی از ماهی در میانه تابستان بود
که گرمایش
آدم را می برد به یادآوری جهنمی که
انتظارش را می کشد...
***
نه.. نمی دانم..
شاید شبی بود فقط.
شاید هم شبی بود سیاه..به سیاهی انتهای امروزهایمان
که ادم را می بردبه یادآوری
بی انتهایی آن خواب غریبی که
رد چنگال کابوس نیمه آخرش هنوز دارد
نفسهایم را گاه و بی گاه می سازد..
***
نه.نمی دانم.
شاید شبی بود فقط...
سلام
وااای اینجارو
چندتایی مینویسین؟ چه باحال
با تبادل لینک موافقین؟ خبرم کنید منتظرم
باورم نمیشه! فریاد خاموش!!!
بازگشتتو در پنج سالگی این وبلاگ به فال نیک میگیرم دوست عزیز قدیمی
نمی دونم...
فقط خوشحالم که می بینمت
بیشتر از همیشه...
koja boodi in hame vaght???shadidan deltange delneveshtehat boodam...
تولد امسال این وبلاگ هم تو سکوت گذشت...
تولدم داره دیگه هیجانش رو از دست میده....
فریاد خاموش! میدونی چند وقته نبودی ؟ خوشحالم از این که دیدم دوباره نوشتی .