این چند نفر

این چند نفر

نوشته‌های این وبلاگ توسط گروهی از نویسندگان نوشته می شود
این چند نفر

این چند نفر

نوشته‌های این وبلاگ توسط گروهی از نویسندگان نوشته می شود

* این چند نفر چهار ساله شد ...



چهار سال پیش درست در همچین روزی ، یه خورده از نیمه شب گذشته ،
 یه بنده خدایی که شبا خواب نداشت و هنوزم نداره توی یه اتاق سه در چهار که یه دیوارش همش پنجره بود نشست پشت میزشو کامپیوترشو روشن کرد ،
دلش خواست از تنهایی هاش بنویسه و از حال و هوای حسای درهم گره خوردش

اما ذهنش راه نداد ، خواست از دنیای عجیب و غریبش بنویسه
دنیایی که فقط اون میدید و بعدها البته فهمید یه عده دیگه هم هستن که توی اون دنیا زندگی می کنن و خیلی بهتر از خود اون ، می بیننش ،
دنیایی که شبیه هیچ دنیایی نبود ، نه شبیه سرزمین عجایب آلیس بود ، نه مثل سیاره کوچیک شازده کوچولو
دنیای این بنده خدا ، یه خورده شبیه شهر عروسکهایی بود که اولدوز بهش سفر کرد
هر وقت چشماشو می بست و میرفت توی اون دنیا ، رنگها زیر پوست پلکش به رقص در می اومدن و صدای آروم موسیقی می پیچید توی گوشش و یه جور حرارت مطبوع همه پوست تنشو بغل می کرد
دلش می خواست به همه بگه که اون چه حسای خوبی رو تجربه می کنه
انگشتاشو کشید روی صفحه کلید ، که توی نگاه اون ، بیشتر شبیه دکمه های یه پیانو بود ، هر حرف یه نت موسیقی ، هر واژه ، یه تیکه از یک آهنگ و هر جمله یه موسیقی ناب
انگشتاش سر خوردن روی واژه ها رو دوست داشت ، انگاری که نوک انگشتاش با دکمه های سیاه و سخت صفحه کلید عشقبازی می کردن ، دوست داشت بنویسه ، بدون کلمه های قلمبه و سلمبه که بیشتر شبیه ادمای چاق و خوشپوشی بودن که سیگار برگ دود می کردن و کلاه لبه دار سرشون بود
دوست داشت ساده بنویسه ، ساده مثل مترسکای تنهای توی مزرعه ، مثل دختر بچه هایی که از دیدن یک لبخند ذوق می کنن ، مثل پسر بچه های لبو فروش که لپاشون تنها لبو هاییه که قیمت نداره
مثل کلاغ سیاه زشت روی پشت بوم که عاشق لوله بخاری شده ، مثل گربه تنها و مریضی که هیچکسی دوستش نداره ، مثل .. مثل آدمایی که اونقدر ساده ان که کسی اصلا نمی بینتشون ...
این بنده خدا دوست داشت خوب باشه ، دوست داشت همه رو دوست داشته باشه و همه دوستش داشته باشن ، این بنده خدا تنها نبود ، رفیقاشم اومدن توی خونه و هر کدوم یه سازی رو برداشتن و شروع کردن به نواختن ...
یکی شاد ، یکی غمگین ، یکی با ریتم ، یکی بی ریتم ، یکی تند ، یکی ملایم ...
همش اما ، چفت در چفت هم بو و طعم و رنگ زندگی میداد ،
زندگی ای که سیاهی هم داشت ، سفیدی هم داشت ، ابی و قرمز و بنفش کبود و نارنجی هم داشت
اینطوری بود که شروع شد ، و گذشت ، و هر واژه و هر جمله اش یه خاطره شد ،
حالا که چهار سال گذشته ، خیلی از اون بر و بچه ها نیستن ، ارکستر به هم ریخته ، دیگه این روزها کمتر کسی ساز میزنه ، زندگی غلیظ تر از اون حرفها شده که بشه راحت قورتش داد
خاطره ها شدن حاکم مطلق  و روزهایی که میگذرن ، یه جوری شدن ،
اما اون دنیای قشنگ این بنده خدا فرقی که نکرده هیچ ، خیلی هم قشنگ تر از قبل شده
همه آدما از گذشت زمون یه چیزایی یاد میگیرن و این بنده خدا هم ، یه چیزایی یاد گرفته که بیشتر بفهمه که :
- زندگی چقدر زیباست .
دنیا از منظر چشم هرکسی یه جوریه ، اونجوریه که خودش می خواد
و دنیا از چشم این بنده خدا هم اونجوریه که دلش می خواد باشه ، زیبا و رنگی و دوست داشتنی
کیک تولد نداریم اما اونقدر شیرینی داریم که همه مهمونا بتونن از خودشون پذیرایی کنن
همین بغل ، از مهر هشتاد و دو بگیر تا مهر هشتاد و شش ، توی هرکدوم از این ظرف ها ، شیرینی های جورواجوری برای همه جور سلیقه هست
از کاکائویی تلخش گرفته تا خامه ای خیلی شیرینش
تولد خاطره ها مبارک بچه ها :

فریاد خاموش
متهم
تکیلا
بابالنگ دراز
پسرک تنها
شیما
مریم
راشنو
گیسو
کله خر

توت فرنگی
والریا
ورونیکا
عادله
امید
خانم دختر
مش نیوز
و همه اونایی که پای دفتر خاطرات رو با بودنشون و حضورشون و گذرشون ، امضاء کردن و خاطره ساختند .
چهار سال به همین سادگی گذشت
و حدود 415 مطلب کوتاه نوشته شد
شاید 415 خاطره کوتاه
اما همیشه به یاد موندنی
به احترام این 415 خاطره ،  یک لبخند ساده و شاید چند قطره اشک ....



* نوشته آلبالو
از طرف همه برو بچه های وبلاگ این چند نفر



نظرات 22 + ارسال نظر
آلا جمعه 20 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 09:14 ب.ظ http://s-p.blogsky.com

سلام....
تولد ۴ سالگیتون مبارک ......
عیدتون هم مبارک....
راستی آخرش همچین نوشتی انگار وبلاگتون مرد ه......

روز تولدو با سکوت اعلام نمیکنن....

نیل جمعه 20 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 10:35 ب.ظ

تولد ۴ سالگیتون مبارک.
ولی من دلم برای نوشته های سال اول و دوم خیلی تنگ شده.
همیشه سبز باشید.



سپیده جمعه 20 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 11:41 ب.ظ http://gomshodegan.blogsky.com

تولدتون مبارک...
به همین زودی یک سال گذشت... انگار همین دیروز تولد سه سالگی اینجا بود...
از این یه سال یه مشت خاطره موند و مقداری تجربه!
...
بعضی حرفها رو انگار تا تجربه نکنی باور نمیکنی... حتی اگه همه قسم بخورن که...
ببخشید...نظر تبریک تولد اینجوری نباید باشه که...ولی چه کنم که تولد اینجا یه سری خاطرات رو یادم آورد...
امیدوارم سال دیگه سرحال تر تبریک بگم!
عیدتون هم مبارک
همگی موفق و سالم باشید:)

سمیه شنبه 21 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 12:16 ق.ظ

منم تبریک میگم
اما اقای البالو، بعد از شما از نوشته های متهم خوشم میومد
اسمشون پویا بود اگه اشتباه نکنم، خبری ازشون دارید؟ دیگه وبلاگ نمی نویسن؟

الف.ک شنبه 21 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 03:48 ق.ظ http://open-area.blogsky.com

:)

:'(

پسرک تنها شنبه 21 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 10:53 ق.ظ http://pesaraketanha.blogsky.com

مبارکه...

والریا شنبه 21 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 03:37 ب.ظ

تلخی کام این روزها رو با شیرینی تولد این چند نفر تازه می کنم...ممنونم دوست همیشه خوبم...

نیلوفرنگی دوشنبه 23 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 02:32 ق.ظ http://to0otfarangi.blogsky.com

احساس پیری کردو آلبالو ...
آلا راست می گه؟ چرا مثل پیرزن پیر مردها صحبت می کنیم؟!
تولدی دیگر باید!

آلوچه دوشنبه 23 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 09:30 ب.ظ http://famil-bahal.blogfa.com

لبخند! ملایم - کمی تا قسمتی غمناک!

منتظر چهارشنبه 25 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 09:06 ق.ظ http://faghatkhodam.persianblog.com

اون موقع ها که تند تند سر می زدم اینجا فقط آلبالو بود و فریاد خاموش و بابا لنگ دراز و تکیلا.... چقدر کیف می کردم وقتی میومدم و یه پست جدید می دیدم... وبلاگ های خودشون هم که جای خود... چقدر حیف که دیگه مثه قدیما دور هم نیستن.... امیدوارم همگی هرجا که هستین شاد باشین....

امیر چهارشنبه 25 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 11:52 ب.ظ

سلام دوستان. تبریک به خاطر چهارمین سالگرد وبلاگ.راستی شما از تکیلا خبری ندارین؟اگه امکان داره ایمیلش رو برای من ایمیل کنید.هر چی توی وبلاگتون گشتم آدرس ایمیلی پیدا نکردم تا اینو براتون خصوصی بفرستم! sorry

عادله پنج‌شنبه 26 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 07:55 ق.ظ http://aeko.blogsky.com

تولدش مبارک!

فریبا پنج‌شنبه 26 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 11:14 ق.ظ

تولد همگیتو happy , happy !!!!
ایشالا ۱۰۰ ساله بشین

ستاره پنج‌شنبه 26 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 11:18 ق.ظ

:) خوشالم

مثل آب برای شکلات پنج‌شنبه 26 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 11:42 ق.ظ http://tita.blogfa.com

تبریک.قبلا علاوه بر اینجا نوشته هایی که خودت می نوشتی و فریاد خاموش می نوشت رو هم می خووندم اما وبلاگ خودت خیلی وقته به روز نشده.دلم تنگ شد.مزهء ترش و شیرین نوشته هات هنوز یادمه.
راستی الدوز به شهر کلاغ ها رفت نه عروسک ها.

ویروس پنج‌شنبه 26 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 12:08 ب.ظ http://DataBus.Persianblog.ir

SMS: پازل دل یکی رو بهم ریختن هنر نیست ..... هر وقت با تیکه های شکسته ی دل یک نفر ، یک پازل جدید براش ساختی هنر کردی

ویروس پنج‌شنبه 26 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 12:08 ب.ظ http://DataBus.Persianblog.ir

تولد چهار سالگی وبلاگ مبارکا باشه

یک شبگرد دیوانه پنج‌شنبه 26 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 10:41 ب.ظ

من این همه مدته که اینجا جا موندم؟!

سیب پنج‌شنبه 3 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 01:15 ق.ظ

تولد هر چند نفرتون مبارک.
بهتر بگم...زایش افکارتون مبارک.

بی نام جمعه 25 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 05:27 ق.ظ

:)

فریاد خاموش جمعه 25 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 08:03 ب.ظ

تولدمون مبارک..
!!
؟؟
۴ سال؟

[ بدون نام ] یکشنبه 27 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 07:05 ب.ظ

خی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد