می خواهم تو را مهمان کنم در گوشه ای از قلب خویش آیا قبولش می کنی این کلبه ی ویرانه را اگه خواستی بیا پیشم
عطیه مهربون
پنجشنبه 18 اسفندماه سال 1384 ساعت 08:13 ق.ظ
لرزه بر تنم می افتد از تب نبودنت... راستی که گرمی و سردی روزگار را چشیده ام... خونگرمم و خونسردی... گرمم و سردی....سرد کق می شوم گرمی... پس ما کی به تفاهم می رسیم..؟ پس کی قرار است یخ وجودت در تب دیدار و گرمای محبتم آب شود و اشکوار از گونه هایت سرازیر؟
می خواهم تو را مهمان کنم در گوشه ای از قلب خویش
آیا قبولش می کنی این کلبه ی ویرانه را
اگه خواستی بیا پیشم
لرزه بر تنم می افتد از تب نبودنت... راستی که گرمی و سردی روزگار را چشیده ام... خونگرمم و خونسردی... گرمم و سردی....سرد کق می شوم گرمی... پس ما کی به تفاهم می رسیم..؟ پس کی قرار است یخ وجودت در تب دیدار و گرمای محبتم آب شود و اشکوار از گونه هایت سرازیر؟
من علاوه بر تب و لرز، تهوع هم دارم. چی کارش کنم؟
شیشه قلب در همین اختلاف دماست که ترک می خورد و می شکند ... مواظبش باش ... متن زیبایی بود .
هنوز تب داری؟
برای کسی تب کن که برات لرز کنه..
کسی که خربزه می خوره پای لرزشم می شینه
بهتری؟؟!...