برو از پیشم
دیگه نمی خوام ببینمت
ولی نه به این خاطر که تمامِ مدتی که پیشم بودی ،منو ندیدی
برو از اینجا،
نه به این دلیل که توی این یه سال دوستم نداشتی
برو
فقط بخاطر اون دلیل لعنتیت که باعث شده الان دوستم داشته باشی
برای همیشه از پیشم برو
(اگه از این اخلاقها نداشتم که پسرک تنها نبودم)
درست مث این می مونه که وقتی بعد از هزار سال زندگی کردن توی یه دشت سیاه که تا افق ادامه داره و توش هیچ نشونه ای از حیات نیست - قطره ای از اشک شورت روی دونهء گندم شکسته ای بیفته و جوونه بزنه و تو ریشه اش رو بکنی!
درست مثِ اشکی که نباید ریخته می شد...
سلام
دیروز از آن روزها بود...از آن هایی که گهگداری دلم برای تجربشان پر پر میزند...یاد گرفته ام قانع باشم..یاد میگیرم قانع باشم...انسان زود یاد میگیرد...اما مشکل چیز دیگری است...کار از جای دیگری میلنگد شاید دل.......واقعا درک میکنم....دل رو براحتی نمی شه راضی کرد....دلم برات تنگه....کاش برای یک لحظه کنارم بودی.....مثل اون روزا.....مهربون و خوش خنده...خنده هایی که همه رو جذب خودش کرده بود....حرفهام ایهام داشت.
موفق باشی.بای