دیگر هیچ کششی هیچ جاذبه ای احساس نمی کنم....
باور کن حتی واژه بودن هم عذاب آور شده
من نبودن را ترجیح می دهم ...
من در همین لحظه و در همین ثانیه و در کمال صحت و سلامت اقرار می کنم ...
اقرار می کنم در برابر درگاه تو ؛ حتی حاضرم در مقابل تمام بندگانت فریاد بر آورم :
من از همان زمان که نیست بودم از همان زمانی که حتی مولکول ناقابلی هم نبودم هیچ درخواستی برای هست بودن خود نداشته ام ...
باور کن ....باور کن که در هستی من اشتباهی رخ داده ...
و من هنوز هم فلسفه جبر و اختیار تو را درک نکرده ام؟؟؟
نوشته نرگس
خیلی خیلی زیبا نوشتید..
موفق باشید..
.....
راست گفتید، ..
سلام
و این همان اشتباهی ست که مجبور به پرداخت تاوانش هستیم !!! ...
شاد و پیروز باشید .
به اجبار زاده می شوی و به اختیار دل می بندی و به اجبار می میری .... اینست زندگی و جبر و اختیار
از این جبر بیزارم ..