این چند نفر

این چند نفر

نوشته‌های این وبلاگ توسط گروهی از نویسندگان نوشته می شود
این چند نفر

این چند نفر

نوشته‌های این وبلاگ توسط گروهی از نویسندگان نوشته می شود

باران بوسه ...



بوسه ام به چشمانش زیر باران بود ... باران می بارید و من چشمان او را بوسه باران می کردم ... باران بر صورتم می زد و او می دید که من چه تلاشی برای بوسیدنش می کنم ... اما او خودش را از من و از باران بوسه هایم دور می کرد و من حسرت می خوردم که چرا باران او را می بوسد و من ... و من ... و من ... و من ... و من ... چرا هیچ کس را نمی بوسم ؟ حتی مرگ را ...



به قلم بابالنگ دراز ...

نظرات 22 + ارسال نظر
سافو چهارشنبه 12 فروردین‌ماه سال 1383 ساعت 06:09 ب.ظ http://sapho.persianblog.com

تو باران را می بوسیدی و باران مرا! این کافی نیست؟

مینا چهارشنبه 12 فروردین‌ماه سال 1383 ساعت 06:15 ب.ظ

باران می بارید ..
و تو اشتیاقش را نمی دیدی زیر باران...
شوق بوسه های باران..
که طعم بوسه های تو را می داد...

محبوبه چهارشنبه 12 فروردین‌ماه سال 1383 ساعت 06:19 ب.ظ

بعضی چیزها خیلی گریه داره ....مثل....تردید دربودن.

میکرون چهارشنبه 12 فروردین‌ماه سال 1383 ساعت 06:31 ب.ظ http://micron.blogsky.com

سلام
وبلاگه خوبی دارید می خواستم با شما در مورد تبادل لوگو بپرسم که ما با هم داشته باشیم اگر موافق بودید به ما در قسمت نظرات اطلاع دهید
با تشکر
بای

کامــــــــی چهارشنبه 12 فروردین‌ماه سال 1383 ساعت 07:47 ب.ظ http://camy.persianblog.com

سلام ......... حرفی ندارم ... جالبه ... یا علی ....

موحی چهارشنبه 12 فروردین‌ماه سال 1383 ساعت 08:30 ب.ظ http://talivamohi.blogsky.com

جور دیگر باید بوسید!

مهسا چهارشنبه 12 فروردین‌ماه سال 1383 ساعت 08:42 ب.ظ http://mlove.persianblog.com

زیر باران باید شعر خواند .چیز نوشت ....

کودک ۱۸ ساله چهارشنبه 12 فروردین‌ماه سال 1383 ساعت 10:20 ب.ظ http://pink-pride.persianblog.com

مرگ را هم می توان بوسید...اما به وقتش...

آزاده چهارشنبه 12 فروردین‌ماه سال 1383 ساعت 10:37 ب.ظ http://zarwan.persianblog.com

بوسه بر لبانم خشکید ولی باران لبان تو را...

فریاد خاموش پنج‌شنبه 13 فروردین‌ماه سال 1383 ساعت 12:21 ق.ظ http://fariadekhamoosh.persianblog.com

تنها کافی است سرت را بر گردانی .. آری .. مرگ را هم می توانی ..

هلیا پنج‌شنبه 13 فروردین‌ماه سال 1383 ساعت 01:09 ق.ظ http://www.heliya1382.persianblog.com

سلام ، امشب از آشنایی و هم صحبتی تون خیلی خوشحال شدم و امیدوارم بیشتر ببینمتون و شما هم مارو فراموش نکنی ! سال خوبی داشته باشید

یه نفر دلتنگ پنج‌شنبه 13 فروردین‌ماه سال 1383 ساعت 01:45 ق.ظ

می بینی؟! داره بارون میاد.....چند ساعتی رو می باره و بعد که دل آسمون از غصه ها پاک شد بند میاد.....
خــــدا جــــونــــم...!!! دل منم بارون داره.اما دل من مــدتــهاســت که داره می باره. تـا کی! چه وقت! نمی دونم
پـس کی می خواد دل من از غصه ها پاک بشـــه...؟!!!!

کــــی می دونه...............

....... پنج‌شنبه 13 فروردین‌ماه سال 1383 ساعت 04:19 ق.ظ

حرفی نمونده.......... عالی بود. ذهن منو خواندی. ممنون.

طلا پنج‌شنبه 13 فروردین‌ماه سال 1383 ساعت 11:34 ق.ظ http://taliyeh.tk

مرگ را بوسه نزن.بگذار ببوستت!

آلبالو پنج‌شنبه 13 فروردین‌ماه سال 1383 ساعت 02:49 ب.ظ

تا وقتی بارون می زنه ... نمی شه مرگو بوسید ..

روشن پنج‌شنبه 13 فروردین‌ماه سال 1383 ساعت 04:45 ب.ظ http://night-cafe.persianblog.com

نمیدونی... بوسه مرگ آرامش داره... خیلی زیاد... بابالنگ دراز... اشکهاشو زیر بارون ندیدی وقتی داشت ازت دور میشد؟..

سید عدنان پنج‌شنبه 13 فروردین‌ماه سال 1383 ساعت 08:14 ب.ظ http://soozeshgh.persianblog.com

زیر بارون اگه گریه کرد که اشکاشو نبینی!

شیدا پنج‌شنبه 13 فروردین‌ماه سال 1383 ساعت 11:55 ب.ظ http://baranii.persianblog.com

باران جدایی تو از او نبود ... تو خود خود را جدا کردی و باران تنها نظاره گر !!! گرمی بوسه هایت قطرات باران را ذوب نمود و حال تو ماندی تنها !!! حتی باران نیز نیست ....بارانی باشی و امسال عاشق:)

یه نفر دلتنگ جمعه 14 فروردین‌ماه سال 1383 ساعت 02:06 ق.ظ

در جوی زمان،در خواب تماشای * تـو * می رویم،
سیـمای روان ،با شبنم افشان * تـو* می شویم،
پـرهایم؟ پـر پـر شده ام. چشم نویدم، به نگاهـی تـر شده ام.
این سو نه! آن سویم، و در آنسوی نگاه، چیزی را می بینم،چیزی را می جویم.
سنگی را می شکنم،رازی با نقش * تـو * می گویم.
برگ افتاد، نوشم باد : مـــن زنــــده بــه انــدوهـــم، ابری رفت، من کــــــوهـــــم :می پــایــــم ، مـــــن بـــــــادم: می پـــــــویـــــم.
در دشت دگر ،گل افسـوسـی چو بروید، می آیم، می بویـم.

راشنو شنبه 15 فروردین‌ماه سال 1383 ساعت 12:14 ق.ظ http://rasno.persianblog.com

شدیدا از این نوشتت خوشم اومد

یک کودک فهیم شنبه 15 فروردین‌ماه سال 1383 ساعت 08:31 ق.ظ

امید جان قصد نصیحت ندارم فقط حس می کنم باید یه چیزایی رو یادآوری کنم.
به زور عاشق شدن همون قدز می تونه خطرناک باشه که به زور زنده موندن یا به زور مردن...
زندگی ادم دچار پوچی وحشتناکی میشه.
اما با تمام اینها عشق به موازات زندگیت وجود داره و باید ببینیش. به آدمای دور و برت یه نگاهی کن! مطمئنا کسی که شایسته عشق تو .درک کردن تو .و فهمیدن حرفات باشه هست...
کسی که حرفاتو درک کنه .لحظه ها تو لمس کنه.بفهمه...
کسی که تو چشماش نگاه کنی ...برات بخنده و هر دوتون پر از عشق بشید...
امیدوارم بیشتر دقت کنی تا همچین آدمی رو پیدا کنی.خدارو فراموش نکن...

دخی دوشنبه 17 فروردین‌ماه سال 1383 ساعت 06:37 ب.ظ http://dokhijoon.persianblog.com/

بیا من ببوسمت ... بوسه من مزه مرگ میده ... خیلی ها اینو گفتن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد