مرد سیگارش را توی زیر سیگاری له کرد. زیر سیگاری پر از سیگارهای نصفه بود . خودکارش را به دست گرفت و دوباره بالای کاغذ سفید نوشت:"یک قصه عاشقانه" روی زمین.....دور و بر مرد پر از کاغذهای مچاله شده و پاره بود....
"اندوه و شادی ! " * * * هر جا ، کسی با خاطری خرم نشسته است /// در خنده هایش ، پرده پرده غم نشسته است /// اندوه هم دردل نماند جاودانه /// زیرا "غم و شادی" کنار هم نشسته است . /// شادی نپاید ، زانکه شادی چون چراغی – /// در رهگذار صرصر ماتم نشسته است /// هر جا که دیدم ، در کنار شادمانی – /// "اندوه " ، در جان "بنی آدم " نشسته است . ///
سیگار های لهیده ... کاغذهای مچاله ... حرف های نا نوشته .... زندگی عاشقانه چیزی جزین نیست ...
!!!
به نظرم خیلی جالب بود...حالا خودت بودی این اقاهه؟
معمولا بعد هر سردرگمی پیدا شدنی هست!
"اندوه و شادی ! " * * *
هر جا ، کسی با خاطری خرم نشسته است ///
در خنده هایش ، پرده پرده غم نشسته است ///
اندوه هم دردل نماند جاودانه ///
زیرا "غم و شادی" کنار هم نشسته است . ///
شادی نپاید ، زانکه شادی چون چراغی – ///
در رهگذار صرصر ماتم نشسته است ///
هر جا که دیدم ، در کنار شادمانی – ///
"اندوه " ، در جان "بنی آدم " نشسته است . ///
"مهدی سهیلی " ****
سلام ...
ممنونم عزیزم
این روزها فقط باد داغ می زند
.....کسی هم دیگر
یاد گلهای آخر فروردین نمی کند
امید نمی دونم چرا در مورد سیگار که می خونم یه جوری میشم، اصلا دست خودم نیست، خیلی بهش عادت کردم...