این چند نفر

این چند نفر

نوشته‌های این وبلاگ توسط گروهی از نویسندگان نوشته می شود
این چند نفر

این چند نفر

نوشته‌های این وبلاگ توسط گروهی از نویسندگان نوشته می شود

این چند نفر........

توسط تکیلا...
متهم
تکیلا
کله خرآلبالو
امیدخانوم دختر
نظرات 9 + ارسال نظر
نازی چهارشنبه 30 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 01:56 ق.ظ

اکیپ با حالی دارین موفق باشین

آلبالو چهارشنبه 30 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 02:02 ق.ظ

اههه ... قرار نبود لومون بدی دیگه ... گرچه این یاروهه دکترمه .... من اون موقع مریضش بودم ...

مهرانا چهارشنبه 30 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 02:39 ق.ظ http://mehrana1382.blogsky.com

چقده خوشملن

Red Joker چهارشنبه 30 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 11:30 ق.ظ

بابا من فکر نمیکردم تکیلا راستی راستی اهل قر قنبیل باشه.

اشک چهارشنبه 30 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 02:21 ب.ظ http://ashkeh-mahtab.persianblog.com

خب ... چی بگم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟

بهنود شنبه 3 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 09:12 ب.ظ http://cowboyx.persianblog.com

نه این یه کارت جدی افرین داره باریکلا بابا جون ، حاج بهنود

اشک یکشنبه 4 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 12:15 ق.ظ

خب هنوز نیامدم این مطلب جدیدت رو بخونم ... یه دفعه ی دیگه
که تونستم دوباره بیام توی وبلاگت برات نظر میدم ..
*
اون نوشته هایی هم که توی وبلاگ " این چند نفر" مینویسی
قشنگ است ...
*
خب الان یه سری نظرهایی که برای اون یکی نوشته هات است
رو اینجا میدم ...
*
درباره ی قسمت سوم بیست تجربه درباره عاشقی :
خب من فکر نمیکنم کسی که زودتر عاشق بشه ، برنده است .
شایدم واقعا بازنده باشه !
یه بازنده که همه چیزش رو از دست میده !
فقط یه موجود متحرک است ... نمیدونم !
فکر میکنم که عشق نمی تونه پنهان بشه ! و هر جوری
شده خودشو یه جوری نشون میده ...
وقتی عاشق بشه ، به خاطر عشق همه چی رو از دست میده ،
چون خودش میخواد !
دیگه روحش ، فکرش ؛ در اختیار خودش نیست !
یعنی چی جوری بگم ! دیگه نمیتونه به چیزی جز عشق فکر
کنه !
*
درباره اون قسمت که "لجن " بود ... تا چند روز پیش هوار
تا میتونستم بنویسم ولی الان در حال حاضر هیچی به مخم
نمیاد که بخوام بنویسم ...
*
خب فعلا برا ایندفعه بس است .
*
خداحافظ و موفق باشی !

آریاک دوشنبه 5 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 10:03 ق.ظ http://ariyak.persianblog.com

سلام ! این خیلی جالب بود ! درود !

صادق پنج‌شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 02:26 ب.ظ

مرا غمگین می کند نوشته هایت یادم می اورد ان همه رویا که زیر دریا خفته حالا
کمی می خروشم شعله می کنم و ناگاه خاموشم حالا
این چه بود ای خدا که درجام ما ریختی حالا
دوست دارم همیشه بهت سربزنم و نوشتهات رو بخونم چونکه مثل نوشته های دقتر خاطراتمه که گم شده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد