وقتی مردم مرا در قبری تاریک پنهان نسازید
مثل لکه ننگی که از صفحه زمین می زدایید,
تنم روزی آغوشی گرم بود برای آنان که دوستشان داشتم
و چشمانم تصویری از تمامی احساساتم
دستانم ستایشگرین نوازشگران
و قلبم عصاره ای از عشق ؛
عریانم نسازید
من از هم آغوشی با تن سرد خاک می هراسم
اشک هایتان ارزانیتان
و ناله های بیهوده تان ,
خوب می دانم سه بار که خورشید غروب کند
من برای همیشه در خاطره هاتان غروب می کنم
خروارها خاک سرد برای من
بسترتان همیشه گرم
می دانم خدا مرا خاک خوبی خواهد کرد
تا روزی اندام شما را در آغوش گیرم
روزی که دیر نخواهد بود.
نوشته شده توسط آلبالو
مثل همیشه گل کاشتی...
و چشمانم تصویری از تمامی احساساتم...
...
نازی!
عالی!!
سلام
من جای شما بودم این قالب ساده که مال خود بلاگ اسکایه رو عوض می کردم !!
این همه ادمین ! بشینین با هم یه قالب ردیف درست کنید !!
درود...
نوشته های شما قلب منو تکون میده ... فوق العاده بود
چی می تونم بگم؟
( درویشی به در دیهی رسید . جمعی کدخدایان را دید آنجا نشسته ، گفت : " مرا چیزی بدهید وگرنه به خدا با این دیه همان کنم که با آن دیه دیگر کردم ."
ایشان بترسیدند ، گفتند : "مبادا که ساحری یا ولیی باشد که از او خرابی به دیه ما رسد ." آنچه خواست بدادند . بعد از آن پرسیدند که : "با آن دیه چه کردی ؟ " گفت : " آنجا سوالی کردم ، چیزی ندادند . به اینجا آمدم . اگر شما هم چیزی نمی دادید این دیه را نیز رها می کردم و به دیهی دیگر می رفتم ." == عبید زاکانی )
( " من یه قطره اشکم تو این دنیا ، از میون ِ این همه اشک " )
سلام.خیلی قشنگ می نویسین.فقط می تونم بگم دلم می خواست می تونستم مثل شما قشنگ بنویسم...همیشه نوشته هاتون را می خونم...البته ببخشید که نظر نمی دم. همیشه پیروز و سربلند باشید....
سلام...
بسیاز جالب و متفاوت با بقیه متن هات
بابای
آه....من مرده ام و شب هنوز هم گویی هدامه ی همان شب بیهوده است....
سلام..مثل همیشه خیلی قشنگ بود
سلام.عجب برداشت و احساس غریبی در مورد مرگ بیان کردی.در هر صورت از نوشته های این وبلاگ خوشم اومده و بهتون لینک داده.کاشکی بابا لنگ دراز زودتر معرفی میکرد
اگه تصویر خودته خیلی خوش تیپی
سلام . غمگین و دلنشین بود . تا بعد ...
خیلی قشنگ بود تبریک میگم
چه تلخ بود.ولی خیلی قشنگ!