این چند نفر

این چند نفر

نوشته‌های این وبلاگ توسط گروهی از نویسندگان نوشته می شود
این چند نفر

این چند نفر

نوشته‌های این وبلاگ توسط گروهی از نویسندگان نوشته می شود

خاک خوب




وقتی مردم مرا در قبری تاریک پنهان نسازید
مثل لکه ننگی که از صفحه زمین می زدایید,
تنم روزی آغوشی گرم بود برای آنان که دوستشان داشتم
و چشمانم تصویری از تمامی احساساتم
دستانم ستایشگرین نوازشگران
و قلبم عصاره ای از عشق ؛
عریانم نسازید
من از هم آغوشی با تن سرد خاک می هراسم
اشک هایتان ارزانیتان
و ناله های بیهوده تان ,
خوب می دانم سه بار که خورشید غروب کند
من برای همیشه در خاطره هاتان غروب می کنم
خروارها خاک سرد برای من
بسترتان همیشه گرم
می دانم خدا مرا خاک خوبی خواهد کرد
تا روزی اندام شما را در آغوش گیرم
روزی که دیر نخواهد بود.



نوشته شده توسط آلبالو 

نظرات 17 + ارسال نظر
گلاره پنج‌شنبه 13 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 12:38 ق.ظ http://bobojoun.persianblog.com

مثل همیشه گل کاشتی...
و چشمانم تصویری از تمامی احساساتم...

بابالنگ دراز پنج‌شنبه 13 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 07:27 ق.ظ http://babalengderaze.persianblog.com/

...

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 13 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 01:00 ب.ظ http://nana.blogsky.com

نازی!

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 13 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 01:46 ب.ظ

عالی!!

آریاک پنج‌شنبه 13 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 02:56 ب.ظ http://ariyak.persianblog.com

سلام
من جای شما بودم این قالب ساده که مال خود بلاگ اسکایه رو عوض می کردم !!
این همه ادمین ! بشینین با هم یه قالب ردیف درست کنید !!
درود...

آناستازیا پنج‌شنبه 13 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 11:42 ب.ظ http://anastazia.com

نوشته های شما قلب منو تکون میده ... فوق العاده بود

.. پنج‌شنبه 13 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 11:42 ب.ظ

چی می تونم بگم؟

اشک جمعه 14 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 12:08 ق.ظ


( درویشی به در دیهی رسید . جمعی کدخدایان را دید آنجا نشسته ، گفت : " مرا چیزی بدهید وگرنه به خدا با این دیه همان کنم که با آن دیه دیگر کردم ."
ایشان بترسیدند ، گفتند : "مبادا که ساحری یا ولیی باشد که از او خرابی به دیه ما رسد ." آنچه خواست بدادند . بعد از آن پرسیدند که : "با آن دیه چه کردی ؟ " گفت : " آنجا سوالی کردم ، چیزی ندادند . به اینجا آمدم . اگر شما هم چیزی نمی دادید این دیه را نیز رها می کردم و به دیهی دیگر می رفتم ." == عبید زاکانی )
( " من یه قطره اشکم تو این دنیا ، از میون ِ این همه اشک " )

کلاغ کوچک تنها جمعه 14 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 12:46 ق.ظ http://azaraxsh.persianblog.com

سلام.خیلی قشنگ می نویسین.فقط می تونم بگم دلم می خواست می تونستم مثل شما قشنگ بنویسم...همیشه نوشته هاتون را می خونم...البته ببخشید که نظر نمی دم. همیشه پیروز و سربلند باشید....

مهدی جمعه 14 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 12:01 ب.ظ http://mahdiamiri.persianblog.com

سلام...
بسیاز جالب و متفاوت با بقیه متن هات
بابای

سروده جمعه 14 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 02:52 ب.ظ http://palizbaran.persianblog.com

آه....من مرده ام و شب هنوز هم گویی هدامه ی همان شب بیهوده است....

زولبیا جمعه 14 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 05:17 ب.ظ http://zolbia.persianblog.com

سلام..مثل همیشه خیلی قشنگ بود

پپرو جمعه 14 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 07:16 ب.ظ http://weblog.imarash.com

سلام.عجب برداشت و احساس غریبی در مورد مرگ بیان کردی.در هر صورت از نوشته های این وبلاگ خوشم اومده و بهتون لینک داده.کاشکی بابا لنگ دراز زودتر معرفی میکرد

مهناز جمعه 14 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 11:11 ب.ظ

اگه تصویر خودته خیلی خوش تیپی

غزل جمعه 14 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 11:42 ب.ظ http://qazal.blogsky.com

سلام . غمگین و دلنشین بود . تا بعد ...

مریم شنبه 15 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 01:19 ب.ظ http://maryamj.persianblog.com

خیلی قشنگ بود تبریک میگم

delphica یکشنبه 16 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 11:15 ق.ظ http://delphica.persianblog.com

چه تلخ بود.ولی خیلی قشنگ!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد