این چند نفر

این چند نفر

نوشته‌های این وبلاگ توسط گروهی از نویسندگان نوشته می شود
این چند نفر

این چند نفر

نوشته‌های این وبلاگ توسط گروهی از نویسندگان نوشته می شود

کلید

 

کلید را که می اندازی و میپیچانی
دری باز می شود
کلید را که نداری
خودت را هرچقدر که بپیچانی هم
دری برایت
باز نخواهد شد

آنتوان آلبالو !

 

 

ضیافت

 

برق می رود
توی تاریکی آرامش بیشتری داری
یک سیخ کبریت و سی دانه شمع
دونه دونه با آرامش شمع ها را روشن می کنی
شعله کبریت نوک انگشتاتو می سوزونه
ولی بهش قول دادی ... فقط با یه دونه
حالا سی تا نقطه نورانی .. شبیه سی تا ستاره توی آسمون شب ... توی خونه اس
بهش نگاه می کنی
توی چشاش سی تا نقطه نورانی می درخشه
روبروش می شینی
دستاشو می گیری
دست راستتو می گیره و نوک انگشتاتو که از شعله کبریت سوخته ؛ می ذاره روی لبش
توی چشاش نگاه می کنی
همه چیز ساکته
سوسک ها و موش ها و پروانه ها و عنکبوت ها .. همه در یک سکوت پر از هیجان
خدا هم سکوت کرده
پشت پنجره صدوهفده روح گدا ( که صداقت رو گدایی می کنن ) چسبیده به شیشه با چشم هایی بدون حدقه نگاهت می کنند
دو قطره اشک درست در انزوای چشمات آماده یک جریان لذت بخشند
شعله های شمع می رقصند
رقص در سکوت
لب پایینیت می لرزه
با صدای آروم و شمرده عمیق ترین احساست رو ( شبیه کسی که اعتراف می کند ...) به زبون میاری
و تموم سعیتو می کنی که حرمت و قداست این واژه ها رو با نهایت صداقتی که توی گفتنشون داری حفظ کنی
تموم گوش های منتظر اتاق صداتو می شنون که می گی :
- ... دوستت دارم .
گونه های صد و هفده روح سرخ می شود
و دو عنکبوت پیر به یاد روزهای خوب نه چندان دورشان به هم نگاه می کنند
دستهایت بدون شرم با دستانش معاشقه می کنند
و چشم ها هزار حرف نگفته را ... بدون هیچ صدایی ... به هم می گویند
سکوت و .... خلسه
ناگهان تمام چراغ ها روشن می شود و صدای تلویزیون با موسیقی گوشخراشش بلند می شود
موش ها و کنه ها و سوسک ها و تو و او همه بلند می گویید :
ـ  اههههههههههه
ارواح ترسیده و هراسان به گوشه های آسمان فرار می کنند
عنکبوت ها می خزند درون حفره های گوشه اتاق
و سوسک ها می دوند طرف حمام
تو دنبال کنترل تلویزیون می گردی تا خفه اش کنی و او می رود تا غذای سوخته را از توی فر بردارد
تمام شمع ها از خجالت آب شده اند
از ضیافت شبانه ات فقط رد سرخ رنگ روژ لب او  ؛ روی نوک انگشتانت باقی مانده
لبخند می زنی و به این فکر می کنی لبان داغ او چگونه مرهمی برای سوختگی دستانت بود
آن شب غذای سوخته ؛ چقدر خوشمزه بود .

یکی از نوشته های قدیمی آلبالو  ( ۹ دی ۸۲ )